عشقـ/مـافیایی

پارت بیست و نهم
دیدم کلی آدم ریختن خونه دارن جیمینو میبرن و بادیگاردا رو کشتن
تا منو دیدن افتادن دنبالم که بلاخره گرفتنم
چشمام رو بستن و کیسه گذاشتن رو سرم
دستام و با دستبند بستن و بردم از خونه بیرون
منو گذاشتن تو ماشین کنارم یه نفر نشست با فهمیدن گرمای وجودشو عطر تنش فهمیدم جیمینه
ا.ت:جیمین
جیمین:جانم
ا.ت:بنظرت چه اتفاقی میوفته
جیمین:هیچی همه چی درست میشه نترس من اینجام
با این حرفش آروم شدم
ماشین وایستاد رفتیم بیرون بستنمون به صندلی
اوک بون:سلااام بر رفقا...حالتون چطوره
اومدم انتقام بگیرم ازت ا.ت جججون
ا.ت:عوضی
اوک بون:شنیدم چی گفتیااا مطمئن باش زجرت بیشتر میشه
جیمین:هرکاری خواستی با من بکن ولی با ا.ت کاری نداشته باش خواهش میکنم
اوک بون:چقدر چندشین شما
کیسه ای که رو سرم بود و برداشتن و چشم بند و از چشمم پایین کشیدن
ا.ت:عای چشمم
اوک بون:زشت تر از قبل شدی...معلومه هرکس بیوفته دست جیمین پیر میشه...بدبخت میشه و زجر میکشه...(آرمیون آروم باشین این دختر و بعدا به عزا میشونم(:)
ا.ت:ببند دهنتوووو
اوک بون:اوف حوصله ام داره سر میره
رفت سمته جیمین و چشماشو باز کرد
جیمین با نفرت خاصی تو چشماش زل زد
اوک بون:اول با کودومتون شروع کنم؟
جیمین:دستت بهش بخوره پشیمونت میکنم
اوک بون:اول ببین زنده میری بیرون بعد ک.صشعر بگو(داری میری مخممم)
اوک بون:اوکی اول با تو شروع میکنم
جیمین:اوکی آماده ام...
دیدگاه ها (۸)

#عشق_مافیایی پارت سیاونو بست به یه تخت لختش کرد و اومد سمته ...

عاممم بچه ها ببخشید من تا ۳روز نمیتونم رمان بنویسم:-)بخاطر ا...

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۴

love Between the Tides³⁶یک ساعت قبلتهیونگتهیونگ: نمیای بیرون...

فیک مافیای سیاه من part 2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط