p17
p17
زنه منو به یه اتاقی همراهی کردو رفتم لباس بهم داد لباسو پوشیدمو امدم پایین...
لونا. خب بیا بشین بیشتر باهم آشنا بشیم...
من مدیر تیمارستان NJهستم.. خب این خونه هم برادرم برام گرفته... خب برادرمم.... مافیاس که برای چند تا محلوله رفته آمریکا تو که به کسی چیزی نمیگی نه؟
ات. عااا نه... خب پدر مادر منم مافیان
لونا. چه جالب... خب برادرم تا یک سال اینجا نیست میتونی مثل خونه خودت اینجا زندگی کنی هوم؟ حالا هم خودتو معرفی کن
ات. خب اسممو میدونی سنمم میدونی...
لونا. چرا از خونه فرار کردی؟
ات. عاشق بودم..
لونا. چی؟
ات. منو پسر عموم به اجبار ازدواج کردیم من از قبل عاشقش بودم... ولی اون از من متنفر یعنی خب کلا از دخترا بدش میومد... من خیلی تلاش کردم که عاشق خودم کنمش ولی اون منو کتک میزد آستین لباسمو بالا دادمو به بدنم نگاه کرد...
لونا. خدای من اون یه روانی بوده؟
ات. اینا که چیزی نیست... من ازش باردار شدم... اون.. اون خودش بچشو کشت... ولی وقتی تو بیمارستان بودم... انگار.. انگار پشیمون بود... میگفت عاشقمه گریه کرد کلی اسرار کرد که بمونم ولی... اعتماد کردن بهش سخت بود... بعدم فرار کردم... همین اینم از زندگی نفرت انگیز من..
لونا. عزیزم چیا که نکشیدی...
منو توی آغوش گرمش کشیدو موهامو نوازش میکرد... به این بغل احتیاج داشتم... ازش جدا شدمو بهش نگاه کردم..
ات. چرا منو پیش خودت نگه داشتی؟
لودا. خب... تو منو یاد بچگیام میدازی منم وقتی 16سالم بود مثل تو خانواده نداشتم اونا منو بزور میخواستن شوهر بدن تو سن16سالگی فرار کردم دقیقا مثل تو زیر بارون نشسته بودم که چتری بالا سرم قرار گرفت چشمم به پسری خورد که میخورد20سالش باشه اون منو پیش خودش نگه داشت... و منو به این آدم موفق تبدیل کرد...
ات. اون پسر کیه؟
لونا. برادرم.... البته من بهش میگم برادر ما هیچ نصبت خونی باهم نداریم من اونو به چشم یه برادر میبینم اونم همینطور..
ات. هوممم... چقدر دنیا ظالمه...
لونا. هوففف بگذریم... بیا بریم یه یچیزی بخوریم...
توجه:(لونا دوست دختر قبلی کوک نیست)
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
زنه منو به یه اتاقی همراهی کردو رفتم لباس بهم داد لباسو پوشیدمو امدم پایین...
لونا. خب بیا بشین بیشتر باهم آشنا بشیم...
من مدیر تیمارستان NJهستم.. خب این خونه هم برادرم برام گرفته... خب برادرمم.... مافیاس که برای چند تا محلوله رفته آمریکا تو که به کسی چیزی نمیگی نه؟
ات. عااا نه... خب پدر مادر منم مافیان
لونا. چه جالب... خب برادرم تا یک سال اینجا نیست میتونی مثل خونه خودت اینجا زندگی کنی هوم؟ حالا هم خودتو معرفی کن
ات. خب اسممو میدونی سنمم میدونی...
لونا. چرا از خونه فرار کردی؟
ات. عاشق بودم..
لونا. چی؟
ات. منو پسر عموم به اجبار ازدواج کردیم من از قبل عاشقش بودم... ولی اون از من متنفر یعنی خب کلا از دخترا بدش میومد... من خیلی تلاش کردم که عاشق خودم کنمش ولی اون منو کتک میزد آستین لباسمو بالا دادمو به بدنم نگاه کرد...
لونا. خدای من اون یه روانی بوده؟
ات. اینا که چیزی نیست... من ازش باردار شدم... اون.. اون خودش بچشو کشت... ولی وقتی تو بیمارستان بودم... انگار.. انگار پشیمون بود... میگفت عاشقمه گریه کرد کلی اسرار کرد که بمونم ولی... اعتماد کردن بهش سخت بود... بعدم فرار کردم... همین اینم از زندگی نفرت انگیز من..
لونا. عزیزم چیا که نکشیدی...
منو توی آغوش گرمش کشیدو موهامو نوازش میکرد... به این بغل احتیاج داشتم... ازش جدا شدمو بهش نگاه کردم..
ات. چرا منو پیش خودت نگه داشتی؟
لودا. خب... تو منو یاد بچگیام میدازی منم وقتی 16سالم بود مثل تو خانواده نداشتم اونا منو بزور میخواستن شوهر بدن تو سن16سالگی فرار کردم دقیقا مثل تو زیر بارون نشسته بودم که چتری بالا سرم قرار گرفت چشمم به پسری خورد که میخورد20سالش باشه اون منو پیش خودش نگه داشت... و منو به این آدم موفق تبدیل کرد...
ات. اون پسر کیه؟
لونا. برادرم.... البته من بهش میگم برادر ما هیچ نصبت خونی باهم نداریم من اونو به چشم یه برادر میبینم اونم همینطور..
ات. هوممم... چقدر دنیا ظالمه...
لونا. هوففف بگذریم... بیا بریم یه یچیزی بخوریم...
توجه:(لونا دوست دختر قبلی کوک نیست)
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
۶.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.