منشی جدید شرکت "فصل² "
منشی جدید شرکت "فصل² "
part ²
رفتم خونه که یهو ات و سئوک شروع کردن دست زدن و تولدت مبارک خوندن.....تازه یادم افتاد....امروز تولدم بود
سئوک: بابا جون تولدت مبارککک
یونگی: مرسی پسر گلم بیا بغلم ببینم
سئوک: "رفت بغل یونگی"
ات: تولدت مبارک بهترین همسر دنیا
یونگی: ممنونم بهترین بیبی دنیا "یه بوس رو لب ات"
سئوک: باباااا.....مامان مال منههه بوسش نکنن
یونگی: خیلی پرو شدی بچه مامانت واسه منه تنها کسی که مامانتو کر.....
ات: عه عه عه یونگییی این بچس
یونگی: بلاخره که میفهمه
ات: ولی نه الان
سئوک: چیو میفهمم؟
یونگی: بگم مامانت پارم میکنه پس ولش کن
ات: آره حالا هم بیاید کیکو بخوریم
سئوک: هوراااااا کیکککک "از بغل یونگی بیرون اومد و دوید رفت سمت آشپز خونه"
کیکو خوردن و یه چند تا عکسم گرفتن و بعدشم ات و یونگی و سئوک باهم بازی کردند و بعد که سئوک خسته شد یونگی سئوک رو برد تا بخوابونه
ات: خوابید؟
یونگی: آره....راستی میخواستم یه چیزی بهت بگم
ات: چی؟
یونگی: بشین رو مبل تا بهت بگم
*ات نشست و یونگی هم کنارش نشت*
یونگی: خوبب....الان دارم رو یه پرونده کار میکنم....امروز یه مردهای اومد و درخواست داد تا یه پرونده دیگه رو قبول کنم....منم سرم شلوغه...بهش گفتم تو حلش میکنی....از فردا باید بیای شرکت
ات: پس سئوک رو چیکار کنم؟
یونگی: خوب مشکل همینه
ات:.....میزارمش پیش داداشم
یونگی: اینم خوبه
ات: باشه پس فردا میام شرکت....فردا ساعت چند میری؟
یونگی: ساعت ⁸
ات: اوکی....پس بخواب تا بتونی بیدار بشی
یونگی: من که قطعا میدم تو بیا
ات: 😑😑😑😑 باشه حالا میام
فردا:
ات: سئوک انقدر شیطونی نکن وایسا لباست رو بپوش
سئوک: نمیخوااممممم
یونگی: بچه بشین سر جات دیگه
سئوک: نههههه پیشی جون
یونگی: چی؟ پیشی جون؟
سئوک: 😁
یونگی: وایسا ببینم توله "افتاد دنبال سئوک"
سئوک: نههههه
یونگی: وایساااا
ات: "خنده"
یونگی: گرفتمت!!
سئوک: نههههه
یونگی: خوب به کی گفتی پیشی هااا؟
سئوک: خوب پیشیای دیگه باباا
یونگی: اتتتت....این بچتو ساکت کنن
ات: الان شد بچهی من؟
یونگی: این اخلاقاش به تو رفته من کی اینجوری بودم
ات: عههه به من رفته؟ کی بود اول ازدواجمون به من میگفت شیر؟
یونگی: نمیدونم کی بود
ات: مسخره بازی در نیار باید لباسا این بچه رو بش بپوشونم
یونگی: بیا بگیر اینو
ات لباسای سئوک رو پوشوند و بردنش گذاشتن پیش جیهو و خودشون رفتن شرکت که سئوجون هم اومد و رفتن دفتر ات و راجب این پرونده صحبت کردن و اینا
یه هفته گذشته بود
یونگی پروندهی اون زنه و قاچاقچیان رو درست کرده بود و یه زن دیگه اومده بود پیش یونگی و از شوهرش که مافیا بود پرونده داشت و اینا
ویو ات:
یه روز رفتم دفتر یونگی....بدون اینکه در بزنم درو باز کردم که دیدم.....
این امکان نداشت!
جا نداره بقیش واسه پارت بعد
part ²
رفتم خونه که یهو ات و سئوک شروع کردن دست زدن و تولدت مبارک خوندن.....تازه یادم افتاد....امروز تولدم بود
سئوک: بابا جون تولدت مبارککک
یونگی: مرسی پسر گلم بیا بغلم ببینم
سئوک: "رفت بغل یونگی"
ات: تولدت مبارک بهترین همسر دنیا
یونگی: ممنونم بهترین بیبی دنیا "یه بوس رو لب ات"
سئوک: باباااا.....مامان مال منههه بوسش نکنن
یونگی: خیلی پرو شدی بچه مامانت واسه منه تنها کسی که مامانتو کر.....
ات: عه عه عه یونگییی این بچس
یونگی: بلاخره که میفهمه
ات: ولی نه الان
سئوک: چیو میفهمم؟
یونگی: بگم مامانت پارم میکنه پس ولش کن
ات: آره حالا هم بیاید کیکو بخوریم
سئوک: هوراااااا کیکککک "از بغل یونگی بیرون اومد و دوید رفت سمت آشپز خونه"
کیکو خوردن و یه چند تا عکسم گرفتن و بعدشم ات و یونگی و سئوک باهم بازی کردند و بعد که سئوک خسته شد یونگی سئوک رو برد تا بخوابونه
ات: خوابید؟
یونگی: آره....راستی میخواستم یه چیزی بهت بگم
ات: چی؟
یونگی: بشین رو مبل تا بهت بگم
*ات نشست و یونگی هم کنارش نشت*
یونگی: خوبب....الان دارم رو یه پرونده کار میکنم....امروز یه مردهای اومد و درخواست داد تا یه پرونده دیگه رو قبول کنم....منم سرم شلوغه...بهش گفتم تو حلش میکنی....از فردا باید بیای شرکت
ات: پس سئوک رو چیکار کنم؟
یونگی: خوب مشکل همینه
ات:.....میزارمش پیش داداشم
یونگی: اینم خوبه
ات: باشه پس فردا میام شرکت....فردا ساعت چند میری؟
یونگی: ساعت ⁸
ات: اوکی....پس بخواب تا بتونی بیدار بشی
یونگی: من که قطعا میدم تو بیا
ات: 😑😑😑😑 باشه حالا میام
فردا:
ات: سئوک انقدر شیطونی نکن وایسا لباست رو بپوش
سئوک: نمیخوااممممم
یونگی: بچه بشین سر جات دیگه
سئوک: نههههه پیشی جون
یونگی: چی؟ پیشی جون؟
سئوک: 😁
یونگی: وایسا ببینم توله "افتاد دنبال سئوک"
سئوک: نههههه
یونگی: وایساااا
ات: "خنده"
یونگی: گرفتمت!!
سئوک: نههههه
یونگی: خوب به کی گفتی پیشی هااا؟
سئوک: خوب پیشیای دیگه باباا
یونگی: اتتتت....این بچتو ساکت کنن
ات: الان شد بچهی من؟
یونگی: این اخلاقاش به تو رفته من کی اینجوری بودم
ات: عههه به من رفته؟ کی بود اول ازدواجمون به من میگفت شیر؟
یونگی: نمیدونم کی بود
ات: مسخره بازی در نیار باید لباسا این بچه رو بش بپوشونم
یونگی: بیا بگیر اینو
ات لباسای سئوک رو پوشوند و بردنش گذاشتن پیش جیهو و خودشون رفتن شرکت که سئوجون هم اومد و رفتن دفتر ات و راجب این پرونده صحبت کردن و اینا
یه هفته گذشته بود
یونگی پروندهی اون زنه و قاچاقچیان رو درست کرده بود و یه زن دیگه اومده بود پیش یونگی و از شوهرش که مافیا بود پرونده داشت و اینا
ویو ات:
یه روز رفتم دفتر یونگی....بدون اینکه در بزنم درو باز کردم که دیدم.....
این امکان نداشت!
جا نداره بقیش واسه پارت بعد
۲۰.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.