عشق قدیمی
عشق قدیمی
part ¹
همه چی از همون بچگیمون درست شد...ما....خیلی همو دوست داشتیم.....حاضر بودیم جونمون رو هم واسه هم بدیم....هوسوک مثل داداشم بود
من تک فرزند بودم....مامانم هم میگفت دیگه نمیتونه بچه بیاره....هوسوک داداشم بود....همیشه باهم بازی میکردیم....همیشه منو میخندوند....خیلی دوسش داشتم....خودش اسرار داشت صداش کنم جیهوپ....منم حرفشو قبول کردم
درواقع هوسوک....پسر دایی و پسر عمهی من بود.....یعنی داییم با عمم ازدواج کرده....ولی من بیشتر اونو پسر داییم حساب میکنم....هروقت میومد خونمون یا ما میرفتیم خونشون همیشه باهم بازی میکردیم....یه دختر ۵ ساله با یه پسر ۷ ساله شده بودن بهترین دوستای هم
بابا هامون تو یه کاری سرمایه گذاری کرده بودن و باهم شریک بودن.....یه روز که رفته بودیم خونه دایی اینا....منو و هوسوک رفته بودیم اتاقش و داشتیم بازی میکردیم که یهو صدای دعوا اومد:
ات: جیهوپ صدای چی بود؟
هوپی: نمیدونم
ات: انگار مامان بابا هامون دارن دعوا میکنن
هوپی: بیا بریم ببینیم چه خبره
ات: باشه
*ما رفتیم و یه دفعه دیدیم باباهامون یقه همو گرفتن و دارن دعوا میکنن*
ب.ات: مرتیکهی عوضی آخه این چه کاری بود کردی؟ "داد"
ب.هوپی: دلم خواست بکنم به تو ربطی نداره "داد"
ب.ات: با مثلا شریکیم باید به منم میگفتیی "داد"
ات: بابایی چرا دارین دعوا میکنین؟
ب.ات: دخترم تو برو اونطرف این قضیه بین منو داییته "عصبی"
ب.ات: دیگه تموم شد....شراکت منو تو دیگه تموم شد من ازت شکایت میکنم "داد و عصبی"
ب.هوپی: ههه تو از من شکایت میکنی؟ من از تو شکایت میکنم که سرمایه رو داری به باد میدی
ب.ات: من به باد میدم یا تو؟.....مینهو "مامان ات" زود باش بریم اینجا دیگه جای ما نیست
م.ات: ات بیا بریم
ات: من نمیام
م.ات: یعنی چی نمیام؟ زود باش تا با کتک نبردمت "داد"
ات: میخوام پیش هوسوک باشم
م.ات: دیگه نباید بخوای پیش اینا باشی زود باش بریم
م.هوپی: مثل اینکه تقصیر شما بوده که این بلا ها اومده سرمون
م.ات: تقصیر ما؟ تقصیر ماااا؟؟ "کلی بحث و دعوا دیگه هیچی به ذهنم نمیرسه"
ات: "گریه"
هوپی: ات اصلا نترسی ها من نمیزارم تو رو ببرن
ات: من....میخوام پیش تو باشم "گریه"
*جیهوپ ات رو بغل کرد"
هوپی: گریه نکن....من پیشتم
م.ات: ات گفتم زود باش بریم "داد"
ات: هوپی نزار منو ببرن "گریه"
م.هوپی: پسر اون دختره رو ولش کن بزار برن
هوپی: ات جونم....نمیتونم بزارم نری....تو....باید پیش خانوادت باشی
ات: اما من میخوام پیش تو باشم "گریه"
هوپی: ات جونم....الان از هم جدا میشیم....شاید دیگه همو نبینیم.....اما مطمئن باش وقتی بزرگ بشیم خودم میام خواستگاریت و با هم ازدواج میکنیم.....اون وقت دیگه هیشکی نمیتونه ما رو از هم جدا کنه
ات: قول میدی؟
هوپی: آره قول میدم
که........
دیگه جا نداره بنویسم ادامه برا پارت بعد
part ¹
همه چی از همون بچگیمون درست شد...ما....خیلی همو دوست داشتیم.....حاضر بودیم جونمون رو هم واسه هم بدیم....هوسوک مثل داداشم بود
من تک فرزند بودم....مامانم هم میگفت دیگه نمیتونه بچه بیاره....هوسوک داداشم بود....همیشه باهم بازی میکردیم....همیشه منو میخندوند....خیلی دوسش داشتم....خودش اسرار داشت صداش کنم جیهوپ....منم حرفشو قبول کردم
درواقع هوسوک....پسر دایی و پسر عمهی من بود.....یعنی داییم با عمم ازدواج کرده....ولی من بیشتر اونو پسر داییم حساب میکنم....هروقت میومد خونمون یا ما میرفتیم خونشون همیشه باهم بازی میکردیم....یه دختر ۵ ساله با یه پسر ۷ ساله شده بودن بهترین دوستای هم
بابا هامون تو یه کاری سرمایه گذاری کرده بودن و باهم شریک بودن.....یه روز که رفته بودیم خونه دایی اینا....منو و هوسوک رفته بودیم اتاقش و داشتیم بازی میکردیم که یهو صدای دعوا اومد:
ات: جیهوپ صدای چی بود؟
هوپی: نمیدونم
ات: انگار مامان بابا هامون دارن دعوا میکنن
هوپی: بیا بریم ببینیم چه خبره
ات: باشه
*ما رفتیم و یه دفعه دیدیم باباهامون یقه همو گرفتن و دارن دعوا میکنن*
ب.ات: مرتیکهی عوضی آخه این چه کاری بود کردی؟ "داد"
ب.هوپی: دلم خواست بکنم به تو ربطی نداره "داد"
ب.ات: با مثلا شریکیم باید به منم میگفتیی "داد"
ات: بابایی چرا دارین دعوا میکنین؟
ب.ات: دخترم تو برو اونطرف این قضیه بین منو داییته "عصبی"
ب.ات: دیگه تموم شد....شراکت منو تو دیگه تموم شد من ازت شکایت میکنم "داد و عصبی"
ب.هوپی: ههه تو از من شکایت میکنی؟ من از تو شکایت میکنم که سرمایه رو داری به باد میدی
ب.ات: من به باد میدم یا تو؟.....مینهو "مامان ات" زود باش بریم اینجا دیگه جای ما نیست
م.ات: ات بیا بریم
ات: من نمیام
م.ات: یعنی چی نمیام؟ زود باش تا با کتک نبردمت "داد"
ات: میخوام پیش هوسوک باشم
م.ات: دیگه نباید بخوای پیش اینا باشی زود باش بریم
م.هوپی: مثل اینکه تقصیر شما بوده که این بلا ها اومده سرمون
م.ات: تقصیر ما؟ تقصیر ماااا؟؟ "کلی بحث و دعوا دیگه هیچی به ذهنم نمیرسه"
ات: "گریه"
هوپی: ات اصلا نترسی ها من نمیزارم تو رو ببرن
ات: من....میخوام پیش تو باشم "گریه"
*جیهوپ ات رو بغل کرد"
هوپی: گریه نکن....من پیشتم
م.ات: ات گفتم زود باش بریم "داد"
ات: هوپی نزار منو ببرن "گریه"
م.هوپی: پسر اون دختره رو ولش کن بزار برن
هوپی: ات جونم....نمیتونم بزارم نری....تو....باید پیش خانوادت باشی
ات: اما من میخوام پیش تو باشم "گریه"
هوپی: ات جونم....الان از هم جدا میشیم....شاید دیگه همو نبینیم.....اما مطمئن باش وقتی بزرگ بشیم خودم میام خواستگاریت و با هم ازدواج میکنیم.....اون وقت دیگه هیشکی نمیتونه ما رو از هم جدا کنه
ات: قول میدی؟
هوپی: آره قول میدم
که........
دیگه جا نداره بنویسم ادامه برا پارت بعد
۲۴.۴k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.