پارت171
#پارت171
آرش پا تند کرد و سمتم اومد متعجب بهش نگاه کردم وقتی به خودمو اومدم دیدم که خونه داره دور سرم میچرخه ناخداگاه جیغی کشیدم
دستامو دور گردن آرش حلقه کردم آرش تک خنده ایی کرد گذاشتم زمین گونه مو بوسید...
خشکم زد متعجب بهش نگاه کردم که لبخند مهربونی زد و با دستش زد رو دماغم.
آرش: اینجوری نگاه نکن تو دست من امانت بودی اگه بلایی سرت میومد خودمو نمیبخشیدم خوشحالم که سالمی!
لبخندی به این همه مهربونیش زدم: مرسی!
چشمکی زد: خرسی!
نخودی خندیدم سرمو انداختم پایین بعد از چند دقیقه صدای کیوان به گوش رسیده شد..
کیوان: اهوم اهوم بسه! والا قبلا یه حیایی چیزی بین کارمند و رئیس بود الان اونم از بین رفته... خجالت بکشید!
با شنیدن این حرف گونه هام گل انداخت وای خدا این کیوان چرا انقدر رک حرف میزنه!
سرمو بلند کردم چشم غره ایی بهش رفتم که شونه ایی بالا انداخت نگاهشو دوخت به آرش که داشت براش خط و نشون میکشید...
آرش: خب ما میریم لیلا خانوم ممنون بخاطر همه چیز...
با شنیدن حرف آرش تازه نگاهم افتاد رو اون زنه... هه!
کیوان و آرش با اون زنه دست دادن بعد از کلی تشکر نگاهی به من انداختن..
آرش: مهسا نمیخوای چیزی به لیلا خانوم بگی؟!
بی تفاوت گفتم: نه! حرفی ندارم
جلوتر از اونا راهمو کج کردم سمت خروجی سالن بعد از چند ثانیه اونا هم دنبالم اومدن!
(یک هفته بعد)
موزیک به صدا در اومد، لبخندی زدم دقیقا همین طور که با شراره تمرین کرده بودیم شروع کردم به راه رفتن رو سن
سعی کردم به نگاه خیره آرش بی تفاوت باشم و کار خودمو انجام بدم وقتی که به پایان سن رسیدم دستمو گذاشتم رو کمرم و با لبخند ژستی گرفتم با لوندی راه اومده رو برگشتم
با صدای دست زدنشون سر جام وایستادم نفس حبس شدمو بیرون دادم برگشتم سمتشون... موزیک قطع شده بود
آرش بلند شده بود و همین طور که دست میزد گفت:
عالی بود عالی... افرین تو این مدت کم واقعا عالی کاراتو یاد گرفتی! امیدوارم فشن شو هم موفق شی!
با حرفاش کیلو کیلو قند تو دلم آب میکردم واقعا برام جالب که آرش از کارم خوشش اومده این واقعا عالیه!
مردود دستمو بلند کردم دو تقه به در زدم که بعد از چند لحظه در باز شد با دیدن نیم تنه لخت آرش چشمامو بستم....
آرش: وا چرا چشماتو بستی؟!
مهسا:میشه یه چیزی بپوشی؟!
صدای متعجبش شنیده شد: به چه دلیل؟!
هوف چقدر خنگه!
مهسا: چون چیزی تنت نیست!
یه ذره از چشمامو باز کردم دیدم داره به خودش نگاه میکنه بعد صدای خندش به گوش رسید.
با چیزی گفت رسما آب شدم رفتم تو زمین....
آرش پا تند کرد و سمتم اومد متعجب بهش نگاه کردم وقتی به خودمو اومدم دیدم که خونه داره دور سرم میچرخه ناخداگاه جیغی کشیدم
دستامو دور گردن آرش حلقه کردم آرش تک خنده ایی کرد گذاشتم زمین گونه مو بوسید...
خشکم زد متعجب بهش نگاه کردم که لبخند مهربونی زد و با دستش زد رو دماغم.
آرش: اینجوری نگاه نکن تو دست من امانت بودی اگه بلایی سرت میومد خودمو نمیبخشیدم خوشحالم که سالمی!
لبخندی به این همه مهربونیش زدم: مرسی!
چشمکی زد: خرسی!
نخودی خندیدم سرمو انداختم پایین بعد از چند دقیقه صدای کیوان به گوش رسیده شد..
کیوان: اهوم اهوم بسه! والا قبلا یه حیایی چیزی بین کارمند و رئیس بود الان اونم از بین رفته... خجالت بکشید!
با شنیدن این حرف گونه هام گل انداخت وای خدا این کیوان چرا انقدر رک حرف میزنه!
سرمو بلند کردم چشم غره ایی بهش رفتم که شونه ایی بالا انداخت نگاهشو دوخت به آرش که داشت براش خط و نشون میکشید...
آرش: خب ما میریم لیلا خانوم ممنون بخاطر همه چیز...
با شنیدن حرف آرش تازه نگاهم افتاد رو اون زنه... هه!
کیوان و آرش با اون زنه دست دادن بعد از کلی تشکر نگاهی به من انداختن..
آرش: مهسا نمیخوای چیزی به لیلا خانوم بگی؟!
بی تفاوت گفتم: نه! حرفی ندارم
جلوتر از اونا راهمو کج کردم سمت خروجی سالن بعد از چند ثانیه اونا هم دنبالم اومدن!
(یک هفته بعد)
موزیک به صدا در اومد، لبخندی زدم دقیقا همین طور که با شراره تمرین کرده بودیم شروع کردم به راه رفتن رو سن
سعی کردم به نگاه خیره آرش بی تفاوت باشم و کار خودمو انجام بدم وقتی که به پایان سن رسیدم دستمو گذاشتم رو کمرم و با لبخند ژستی گرفتم با لوندی راه اومده رو برگشتم
با صدای دست زدنشون سر جام وایستادم نفس حبس شدمو بیرون دادم برگشتم سمتشون... موزیک قطع شده بود
آرش بلند شده بود و همین طور که دست میزد گفت:
عالی بود عالی... افرین تو این مدت کم واقعا عالی کاراتو یاد گرفتی! امیدوارم فشن شو هم موفق شی!
با حرفاش کیلو کیلو قند تو دلم آب میکردم واقعا برام جالب که آرش از کارم خوشش اومده این واقعا عالیه!
مردود دستمو بلند کردم دو تقه به در زدم که بعد از چند لحظه در باز شد با دیدن نیم تنه لخت آرش چشمامو بستم....
آرش: وا چرا چشماتو بستی؟!
مهسا:میشه یه چیزی بپوشی؟!
صدای متعجبش شنیده شد: به چه دلیل؟!
هوف چقدر خنگه!
مهسا: چون چیزی تنت نیست!
یه ذره از چشمامو باز کردم دیدم داره به خودش نگاه میکنه بعد صدای خندش به گوش رسید.
با چیزی گفت رسما آب شدم رفتم تو زمین....
۱۰.۸k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.