پارت172
#پارت172
آرش: اوه بابا. خوبه اصل کاریه تنمه، فقط نیم تنه م لخته خجالت رو بذار کنار...
پوفی کشیدم خدا بگم چیکارت کنه که انقدر بی حیایی کم کم چشمامو باز کردم.
که گفت: خب؟
بسم الله من واسه چی اومدم دم در اتاقش؟ وای چیکارش داشتم ای خدا یادم رفت...
آرش: مهسا!
نگاهمو دوختم بهش ولی سریع نگاهمو ازش گرفتم آب دهنمو قورت دادم:
خب چیزه...
مکثی کردم که گفت: چیزه؟!
مهسا: خب آره چیزه ولی...
عصبی پامو زمین کوبیدم: اه یادم رفته اصلا واسه چی اومدم پیش تو! از بس که حرف میزنی...!
ریکلس تکیه شو داد به در یه چشمک جذاب زد، ناخداگاه چشمم رفت سمت سیکس پکاش وای سریع نگاهمو دزدیم...
آرش: معلومه دیگه پسری به این جذابی بیینی حرف زدنت یادت میره...
حرصی نگاهش کردم یه خودشیفته نثارش کردم و راه افتادم سمت اتاقم
که صدای بلند خندش به گوش رسید عصبی زیر لب گفتم:
پسره خودشیفته عنتر!
(آرش)
با خنده در رو بستم اذیت کردن و سوژه گرفتن از این دختر خیلی باحاله خدایی
تا حالا با هیچ دختری اینجوری رفتار نکردم ولی نمیدونم چرا این فرق داره!
سرمو تکون دادم که از فکر مهسا بیام بیرون رفتم جلو آینه با یادآوری قیافه مهسا وقتی منو لخت دید بازم زدم زیر خنده...
(حسام)
از خونه شاهین بیرون اومدم سوار ماشین شاهین که بهم قرض داده بود شدم روندم سمت ترمینال دنبال یاشار...
جلو ترمینال زدم رو ترمز از ماشین پیدا شدم تکیه مو دادم به ماشین دستامو بغل کردم
حدود نیم ساعتی میشد که اینجا وایستاده بودم ولی خبری از یاشار نشد تا بالاخره دیدمش که با یه دختر از ترمینال خارح شدند
متعجب دستمو بلند کردم که نگاهش بهم خورد و به دختره یه چیز گفت باهم اومدن سمتم...
آرش: اوه بابا. خوبه اصل کاریه تنمه، فقط نیم تنه م لخته خجالت رو بذار کنار...
پوفی کشیدم خدا بگم چیکارت کنه که انقدر بی حیایی کم کم چشمامو باز کردم.
که گفت: خب؟
بسم الله من واسه چی اومدم دم در اتاقش؟ وای چیکارش داشتم ای خدا یادم رفت...
آرش: مهسا!
نگاهمو دوختم بهش ولی سریع نگاهمو ازش گرفتم آب دهنمو قورت دادم:
خب چیزه...
مکثی کردم که گفت: چیزه؟!
مهسا: خب آره چیزه ولی...
عصبی پامو زمین کوبیدم: اه یادم رفته اصلا واسه چی اومدم پیش تو! از بس که حرف میزنی...!
ریکلس تکیه شو داد به در یه چشمک جذاب زد، ناخداگاه چشمم رفت سمت سیکس پکاش وای سریع نگاهمو دزدیم...
آرش: معلومه دیگه پسری به این جذابی بیینی حرف زدنت یادت میره...
حرصی نگاهش کردم یه خودشیفته نثارش کردم و راه افتادم سمت اتاقم
که صدای بلند خندش به گوش رسید عصبی زیر لب گفتم:
پسره خودشیفته عنتر!
(آرش)
با خنده در رو بستم اذیت کردن و سوژه گرفتن از این دختر خیلی باحاله خدایی
تا حالا با هیچ دختری اینجوری رفتار نکردم ولی نمیدونم چرا این فرق داره!
سرمو تکون دادم که از فکر مهسا بیام بیرون رفتم جلو آینه با یادآوری قیافه مهسا وقتی منو لخت دید بازم زدم زیر خنده...
(حسام)
از خونه شاهین بیرون اومدم سوار ماشین شاهین که بهم قرض داده بود شدم روندم سمت ترمینال دنبال یاشار...
جلو ترمینال زدم رو ترمز از ماشین پیدا شدم تکیه مو دادم به ماشین دستامو بغل کردم
حدود نیم ساعتی میشد که اینجا وایستاده بودم ولی خبری از یاشار نشد تا بالاخره دیدمش که با یه دختر از ترمینال خارح شدند
متعجب دستمو بلند کردم که نگاهش بهم خورد و به دختره یه چیز گفت باهم اومدن سمتم...
۶.۴k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.