نزدیکای عصر بود روی تخت دو نفره کنار پنجره توی اتاق ولو ش
نزدیکای عصر بود روی تخت دو نفره کنار پنجره توی اتاق ولو شده بودیم حسابی مشغول عشق بازی بودیم یِه نسیم خُنک از لای پنجره نوازشمون میکرد خیلی غرق شده بودم تو احساس و هوس خودشو چسبونده بود بهم طوری کِه چند باری گوشیم زنگ خوردو نتونستم جواب بدم. باز زنگ خورد گوشیم به زحمت نوک انگشتمو رسوندم به گوشیم که روی میز کوچیک کنار تخت بود. نگاه کردم ببینم کیه؟ بهنام بود.. عکسشو اتفاقی توی مهمونی گرفته بودم و بعنوان عکس مخاطب تنظیم کرده بودم.. من با بهنام توی یه مهمونی اشنا شدم اونو زنش سارا یکی از دوستای خونوادگی مهران بودن اتفاقن اون مهمونی که من باهاشون اشنا شده بودم سالگرد ازدواج مهران و همسرش بهناز بود. اون شب توی مهمونی بهنام خیلی باهام گرم گرفت فک کردم دوستای خوبی میتونیم واسه هم باشیم.. از اون مهمونی به بعد بهنام و همسرش سارارو زیاد توی مهمونیا میدیدم و حسابی باهم دوست شده بودیم.
تصمیم گرفتم جواب بدم بمحض سلام کردن و شنیدن صدای بهنام فهمیدم که عصبیه و بهم ریخته و اصن طبیعی نبود صداش میلریزد.. هر چقد سعی میکردم ارومش کنم فایده نداشت و فقط اصرار میکرد باید همین الان منو ببینه منم گفتم باشه اروم باش بگو کجایی الان خودمو میرسونم ولی قبل اینکه برسم سکته میزنم خب حداقل خلاصه بگو ببینم چی شده چه گندی زدی اخه؟ منم فک کنم بینم چیکار میتونیم بکنیم؟ صداش میلریزد گف:نمیدونم خودمم نمیدونم چ غلطی کردم باورم نمیشه!؟ من خیلی ضعیم! از خودم متنفرم! نمیدونم چطوری تو روی سارا نیگاه کنم من سارارو با دست خودم داغون کردم..! عصبی شُدم گفتم: تو که منو جون بسر کردی مرد دِ بگو چی شده اخه تو چیکار کردی ؟؟؟ بهنام دیگه زده بود زیر گریه داش با هق هق میگفت: امروز شرکت بخاطر این چند روز تعطیلی خلوت بود همکارام رفتن مرخصی نمیدونم چی شد یهو دیدم مُنشی تو بغلمه و دارم باهاش... من به سارا خیانت کردم، دیگه هیچوخت تو روم نیگاه نمیکنه، من به اعتمادش خیانت کردم...
احساس کردم حالم خوب نیس؟..
گفتم: حالا کُجایی؟؟ گفت:از شرکت حرکت کردم یه رب دیگه پیشتم..
حالم داشت بهم میخورد... درحالی که خودمو جموجور میکردم..
گفتم: ببخشی سارا مهمون دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرک نویس..
#ملیچک
تصمیم گرفتم جواب بدم بمحض سلام کردن و شنیدن صدای بهنام فهمیدم که عصبیه و بهم ریخته و اصن طبیعی نبود صداش میلریزد.. هر چقد سعی میکردم ارومش کنم فایده نداشت و فقط اصرار میکرد باید همین الان منو ببینه منم گفتم باشه اروم باش بگو کجایی الان خودمو میرسونم ولی قبل اینکه برسم سکته میزنم خب حداقل خلاصه بگو ببینم چی شده چه گندی زدی اخه؟ منم فک کنم بینم چیکار میتونیم بکنیم؟ صداش میلریزد گف:نمیدونم خودمم نمیدونم چ غلطی کردم باورم نمیشه!؟ من خیلی ضعیم! از خودم متنفرم! نمیدونم چطوری تو روی سارا نیگاه کنم من سارارو با دست خودم داغون کردم..! عصبی شُدم گفتم: تو که منو جون بسر کردی مرد دِ بگو چی شده اخه تو چیکار کردی ؟؟؟ بهنام دیگه زده بود زیر گریه داش با هق هق میگفت: امروز شرکت بخاطر این چند روز تعطیلی خلوت بود همکارام رفتن مرخصی نمیدونم چی شد یهو دیدم مُنشی تو بغلمه و دارم باهاش... من به سارا خیانت کردم، دیگه هیچوخت تو روم نیگاه نمیکنه، من به اعتمادش خیانت کردم...
احساس کردم حالم خوب نیس؟..
گفتم: حالا کُجایی؟؟ گفت:از شرکت حرکت کردم یه رب دیگه پیشتم..
حالم داشت بهم میخورد... درحالی که خودمو جموجور میکردم..
گفتم: ببخشی سارا مهمون دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرک نویس..
#ملیچک
۱۱.۵k
۱۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.