همین طور که داشت نمک و فلفل به املتی که درست کرده بود أضا
همین طور که داشت نمک و فلفل به املتی که درست کرده بود أضافه می کرد گفت ونسان ونگوگ رو میشناسی ؟ قاشقای شسته شده رو از ظرف شویی دراوردم و گفتم : ونسان ونگوگ ؟! نه... کیه ؟! بازیگری خواننده ای چیزیه ؟! با دستمال ماهیتابه رو گذاشت روی میز و اشاره کرد که بشینم ، نشستم و چشم دوختم به دهنش که ادامه بده : نه !خواننده یا بازیگر نیس ، یه نقاش هلندی بود ...بعد که لقمه ی توی دهنمو قورت دادم گفتم : آهان ولی خب چرا پرسیدی من که از نقاشی چیزی سر در نمیارم ! با پشت دستش دهنشو پاک کرد و گفت : اصن قضیه نقاشی نیس می خوام از کار عجیبی که کرد برات بگم ، یه لیوان آب میریزی برام ؟ ببین ونسان یه مدل عجیبی عاشقی کرد که هنوزم بعد این همه سال همه واسشون سوال که چرا اون کارو کرد ؟! میدونی چیکار کرد ؟ لیوان آب رو دادم دستش و گفتم : چیکار؟! آب رو یه سره هورت کشید و گفت : ونسان عاشق یه دختری شد و به دختره قول داد که یه روزی بهش یه هدیه ارزشمند بده أما ونسان وضع مالی خوبی نداشت و نتونست چیز با ارزشی واسه معشوقش بخره اما قول داده بود و بالاخره هدیه رو برای اون دختر فرستاد ... دستمو که گذاشته بودم زیر چونم برداشتم و گفتم : اه مردم از فضولی خب بگو چی فرستاد؟! خندید و گفت : یکی از گوشاشو برید و برای اون دختر فرستاد! تو فکر می کنی چرا فکر کرد گوشش میتونه هدیه ارزشمندی باشه ؟ با تعجب نگاش کردم و به یه \"نمیدونم \" اکتفا کردم... الان که دراز کشیدم دارم به این فکر می کنم که شاید فقط می خواسته یه تیکه از وجودشو بده به عشقش یا اینکه عشقش بهش گفته بوده وقتی حرف میزنه و ونسان با جون و دل گوش میده حس خیلی خوبی پیدا می کنه ...
#ملیچک
#ملیچک
۷.۶k
۱۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.