part 85
#part_85
#فریال
همه داشتن غذاشونو میخوردن
طاها هم با دلسا پچ پچ میکرد و میخندید
رها تو خودش بود و هنوز هیچی نخورده بود
داشتم غذامو میخوردم که حس کردم یکی از زیر میز میزنه به پام برگشتم که دیدم طاهاست
با چشم اشاره کرد که حواسم به رها باشه
فریال-رها....رها....رها....رهااااا
چند بار صداش زدم اما نشنید
مبین زد رو شونش که تازه به خودش اومد
رها-بله؟
فریال-چرا غذا تو نخوردی؟
رها-میل ندارم
فریال-چرا از صبح که چیزی نخوردی دیروزم کع کلا بیمارستان بودی نتوستی چیزی بخوری
نازی-راست میگه یه چیزی بخور ضعف میکنی ها
شکیب-اگه دوست نداری میخوای برم واست یه چیز دیگه بگیرم؟
رها -نه خیلیم خوشمزست فقط من الان اشتها ندارم
گوشیشو از رو میز برداشت و بلند شد
مبین-کجا؟
رها-برم خونه دیگه دیرم شد
طاها هم از پشت میز بلند شد
وای این گیج باز نقشه یادش رفت
رها بهش خیره شد یه برق خاصی تو چشاش میدیدم
نازی یه سرفه مصنوعی کرد که طاها فهمید گند زده
طاها-عه چیزه...اوم..اها گوشیم تو ماشین جا مونده برم بیارمش
دلسا-تو غذا تو بخور سوییچ بده من میرم میارم
طاها-باشه مرسی
مبین-پس رها منم میام تو رو برسونم
رها-نمیخواد مرسی میخوام یکم قدم بزنم هوا بخورم
مبین-باشه هر طور که خودت راحتی
رها-ممنون...خدافظ
بدون حرف دیگه ای از خونه رفت
دلسا هم پشت سرش رفت
نازی-طاها چته تو که کلا حواست به رهاست
فریال-راست میگه اینطور که لو میری
مبین-فکر نکنم انقدر که رها حواسش به این نزدیکی طاها و دلساست متوجه بی توجی طاها نیس
طاها-عاقا اینطور خیلی بده اصلا حالش خوب نیس
شکیب-داداش تازه داره میفهمه چقدر دوست داره اینطور پیش بری همه چی حل میشه
طاها-نمیدونم واقعا:/
#شکلات_تلخ
#فریال
همه داشتن غذاشونو میخوردن
طاها هم با دلسا پچ پچ میکرد و میخندید
رها تو خودش بود و هنوز هیچی نخورده بود
داشتم غذامو میخوردم که حس کردم یکی از زیر میز میزنه به پام برگشتم که دیدم طاهاست
با چشم اشاره کرد که حواسم به رها باشه
فریال-رها....رها....رها....رهااااا
چند بار صداش زدم اما نشنید
مبین زد رو شونش که تازه به خودش اومد
رها-بله؟
فریال-چرا غذا تو نخوردی؟
رها-میل ندارم
فریال-چرا از صبح که چیزی نخوردی دیروزم کع کلا بیمارستان بودی نتوستی چیزی بخوری
نازی-راست میگه یه چیزی بخور ضعف میکنی ها
شکیب-اگه دوست نداری میخوای برم واست یه چیز دیگه بگیرم؟
رها -نه خیلیم خوشمزست فقط من الان اشتها ندارم
گوشیشو از رو میز برداشت و بلند شد
مبین-کجا؟
رها-برم خونه دیگه دیرم شد
طاها هم از پشت میز بلند شد
وای این گیج باز نقشه یادش رفت
رها بهش خیره شد یه برق خاصی تو چشاش میدیدم
نازی یه سرفه مصنوعی کرد که طاها فهمید گند زده
طاها-عه چیزه...اوم..اها گوشیم تو ماشین جا مونده برم بیارمش
دلسا-تو غذا تو بخور سوییچ بده من میرم میارم
طاها-باشه مرسی
مبین-پس رها منم میام تو رو برسونم
رها-نمیخواد مرسی میخوام یکم قدم بزنم هوا بخورم
مبین-باشه هر طور که خودت راحتی
رها-ممنون...خدافظ
بدون حرف دیگه ای از خونه رفت
دلسا هم پشت سرش رفت
نازی-طاها چته تو که کلا حواست به رهاست
فریال-راست میگه اینطور که لو میری
مبین-فکر نکنم انقدر که رها حواسش به این نزدیکی طاها و دلساست متوجه بی توجی طاها نیس
طاها-عاقا اینطور خیلی بده اصلا حالش خوب نیس
شکیب-داداش تازه داره میفهمه چقدر دوست داره اینطور پیش بری همه چی حل میشه
طاها-نمیدونم واقعا:/
#شکلات_تلخ
۳۵.۸k
۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.