part

#part86
#رها
از پله ها میرفتم پایین که دیدم دلسام پشت سرم میاد
بهش اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم
باهم از ساختمون اومدیم بیرون که اون رفت سمت ماشین طاها
رفت داخل ماشینو با گوشی طاها اومد بیرون
منم منتظر بودم اسنپ بیاد
همینطور داشت با گوشی طاها ور میرفت که صدای زنگش بلد شد
گوشی طاها مدلی بود که باید رمزشو میزدی تا بتونی جواب تلفنو بدی
هرکاری کرد نتونست تماسو وصل کنه
رفتم سمتش
رها-کمک میخوای؟
دلسا-فکر نکنم بتونی کاری کنی گوشی طاها زنگ میخوره اما رمز میخواد که بتونی جواب بدی رمز گوشیشم اثر انگشته
رها-گوشی بده من
با یه پوز خند گوشی به سمتم گرفت
دستمو گذاشت رو صفحه که قفلش باز شد
رها-بفرما
با تعجب نگام کرد
با صدای بوق ماشین بیخیالش شدم و به سمت ماشین رفتم و سوار شدم
هندزفریو در اوردم و گذاشتم تو گوشم
فعلا دوست نداشتم کوچیک ترین صدایی حس کنم
کافی بود یکی صدام کنه یا مزاحمه آرامشم شه تا کل حرسمو سرش خال کنم
بالاخره رسیدم خونه انگار معلم خصوصیم اومده بود
مامان خونه نبود فقط بابا بود
بهش سلام کردم و رفتم تو اتاقم که دیدم یه پسر جوونی تو اتاقم نشسته
پسره-سلام
رها-سلم
پسره-شما باید رها باشید....من آرتینم
رها-خوشبختم
آرتین-عا میگم من برم بیرون تا شما لباساتونو عوض کنید بعد بیایم درسمونو شروع کنیم
رها-باشه
رفت بیرون منم لباسمو در اوردم و اون هودی طاها رو پوشیدم
شاید اینطور حس کنم اون کنارمه
آرتین اومد تو درسو شروع کردیم
هر چند که من چیزی نمیفهمیدم حواسم کال پیش طاها بود
#شکلات_تلخ
دیدگاه ها (۲)

#part_8۷ #نازیداشتم قهومو مزه مزه میکردم و همینطور به غرغرا...

#part_88 #رها همش نگاهم به ساعت بود کلافه شده بودم پس کی سا...

#part_85 #فریال همه داشتن غذاشونو میخوردن طاها هم با دلسا پ...

#part_84 #رها تو ماشین منتظر طاها بودم بالاخره بعد چهار ساع...

بیب من برمیگردمپارت : 61( جونگکوک)رفتم داخل اتاقم و مشغول جم...

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط