part 8۷
#part_8۷
#نازی
داشتم قهومو مزه مزه میکردم و همینطور به
غرغرای رها گوش میکردم
رها- به اون دختر خالت بگو یه چند روز بره خونه مامان و باباش
نازی-برای چی بره؟
رها-خو دلش واسشون تنگ نشده واقعا ؟
نازی-تنگ بشه خودش میره
رها-شده حتما به خاطر تو نمیره
نازی-رها جان مثل آدم بگو چه مرگته
یه نفس عمیق کشید و بهم خیره شد
رها-بابا دو هفتست مثل کنه چسبیده به طاها خو پاشه بره دیگه
نازی-تقصیر خودته
رها-به من چه
نازی-اون موقع که طاها همش دور و برت مگشت محل خرم بهش نمیدادی باید فکر الانتم میکردی
رها-باشه من اشتباه کردم تو بفرستش بره من درستش میکنم
نازی-واس درست کردنش نیاز به رفتن اون نیست
رها-نمیشه بابا تا وقتی اون هست طاها یه نگاهم به من نمیندازه
نازی-تو فقط یه اشاره به طاها کن ببین چطور دلسا رو میزاره کنار و دوباره میاد سمتت
رها-نمیاد اگه میخواست بیاد ولم نمیکرد
نازی-رها ناز زیادی عاشق کلافه میکنه اونم تا یه جایی میتونی تحمل کنه و نازتو بخره بعد اون دیگه خودشم خسته میشه و
مجبور میشه پا رو دلش بزاره
رها-پوففف خو الان من چیکار کنم؟
نازی-بهش زنگ بزن
رها-نههههه
نازی-پس چطور میخوای درستش کنی؟
رها-خو اگه اون دختره بره طاها دوباره میاد سمت من نیازیم نیس من برم سمتش
نازی-نه عزیزم اگه دوسش داری برای یه بارم شده غرورتو بزار کنار
رها-مجبورم؟
نازی-دست خودته یا الان زنگ بزن و دوباره برگرد باهاش یا کلا بزارش کنار
رها-................باشه...... زنگ میزنم
گوشیشو در اورد و شماره طاها رو گرفت
بعد چند تا بوق جواب داد
طاها-جا........بله؟
رها-سلام خوبی؟
طاها-مرسی....کاری داشتی؟
رها-خب چیزه.....میخواستم باهات حرف بزنم
طاها-میشنوم
رها-اینطور نمیشه باید ببینمت
طاها-......اوکی فردا ساعت ۳ کافه همیشگی
رها-کافه نه....بیا خونه ما
طاها-باشه میبینمت....خدافظ
رها-خدافظ
گوشی قطع کرد و گذاشت رو میز
رها-برگامممم سکته رو رد کردم حالا باید چیکار کنم؟
نازی-بسپارش به من
#شکلات_تلخ
#نازی
داشتم قهومو مزه مزه میکردم و همینطور به
غرغرای رها گوش میکردم
رها- به اون دختر خالت بگو یه چند روز بره خونه مامان و باباش
نازی-برای چی بره؟
رها-خو دلش واسشون تنگ نشده واقعا ؟
نازی-تنگ بشه خودش میره
رها-شده حتما به خاطر تو نمیره
نازی-رها جان مثل آدم بگو چه مرگته
یه نفس عمیق کشید و بهم خیره شد
رها-بابا دو هفتست مثل کنه چسبیده به طاها خو پاشه بره دیگه
نازی-تقصیر خودته
رها-به من چه
نازی-اون موقع که طاها همش دور و برت مگشت محل خرم بهش نمیدادی باید فکر الانتم میکردی
رها-باشه من اشتباه کردم تو بفرستش بره من درستش میکنم
نازی-واس درست کردنش نیاز به رفتن اون نیست
رها-نمیشه بابا تا وقتی اون هست طاها یه نگاهم به من نمیندازه
نازی-تو فقط یه اشاره به طاها کن ببین چطور دلسا رو میزاره کنار و دوباره میاد سمتت
رها-نمیاد اگه میخواست بیاد ولم نمیکرد
نازی-رها ناز زیادی عاشق کلافه میکنه اونم تا یه جایی میتونی تحمل کنه و نازتو بخره بعد اون دیگه خودشم خسته میشه و
مجبور میشه پا رو دلش بزاره
رها-پوففف خو الان من چیکار کنم؟
نازی-بهش زنگ بزن
رها-نههههه
نازی-پس چطور میخوای درستش کنی؟
رها-خو اگه اون دختره بره طاها دوباره میاد سمت من نیازیم نیس من برم سمتش
نازی-نه عزیزم اگه دوسش داری برای یه بارم شده غرورتو بزار کنار
رها-مجبورم؟
نازی-دست خودته یا الان زنگ بزن و دوباره برگرد باهاش یا کلا بزارش کنار
رها-................باشه...... زنگ میزنم
گوشیشو در اورد و شماره طاها رو گرفت
بعد چند تا بوق جواب داد
طاها-جا........بله؟
رها-سلام خوبی؟
طاها-مرسی....کاری داشتی؟
رها-خب چیزه.....میخواستم باهات حرف بزنم
طاها-میشنوم
رها-اینطور نمیشه باید ببینمت
طاها-......اوکی فردا ساعت ۳ کافه همیشگی
رها-کافه نه....بیا خونه ما
طاها-باشه میبینمت....خدافظ
رها-خدافظ
گوشی قطع کرد و گذاشت رو میز
رها-برگامممم سکته رو رد کردم حالا باید چیکار کنم؟
نازی-بسپارش به من
#شکلات_تلخ
۵۴.۷k
۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.