𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁴⁸
(رفتن پایین که یهو خدمتکار گفت)
″اعلاحضرت ولیعهد و پرنسس ا.ت وارد میشوند ″
+″همه داشتن مارو نگاه میکردن بعضیا با حسرت،بعضیا با خشم و بعضا خوشحال نگاهمون میکردن اما یه دسته از افراد بودن که نگاهشون معلوم نبود!این کمی برام عجیب بود، توی افکار خودم غرق شده بودم که بورا با صدای پر انرژیش اومد سمتم″
×ا.تتتت!فکر نمیکنی زیادی خوشگل و درخشان شدی؟؟؟؟
+پرنسس شیطون توخودتو دیدی که چقدررررر زیبای؟
×اوووو ا.تتتتت،بیا بریم سر اون میز برادرم مثل اینکه سرش خیلی گرمه!
+هوم،تو برو من میرم دستشویی
×باشه!
+″خواستم برم سمت دستشویی اما توی راهرو صدای چند تا خانم که بهشون میومد اشراف زاده باشن رو شنیدم اما خودمو قایم کردم که منو نبینن″
٪هه به نظرم اون دختر به اندازه ی بانو اولیویا زیبا نیست
^مگه قرار نبود شاهزاده با بانو اولیویا ازدواج کنه؟
+″چی؟! شاهزاده قرار بود با اولیویا ازدواج کنه؟″
& مطمئن باشید که نه تنها این دختر رو از این قصر بیرون میکنن بلکه بعد از برکناری اون جشن ازدواج شاهزاده جئون رو با بانو اولیویا تماشا میکنیم(نیشخند)
+″در عجب نیستم که......این حرف رو میزنن،بغض گلومو در بر گرفته بود و توان حرف زدن نداشتم دیگه اون فضا برام خفه کننده بود،پس به سمت حیاط دویدم.....اوه خداروشکر کسی توی باغ نیست تا تونستم گریه کردم و به خودم میگفتم.....چرا؟چرا این سرنوشت منه؟اصن این سرنوشت خوبه؟چرا من باید عاشق کسی بشم که براش ذره ایی اهمیت ندارم؟ توی افکار خودم بودم که....اون صدا رو شنیدم!همون صدا که با هر بار گفتن اسمم حاضرم جونم هم بدم تا فقط منو صدا کنه″
خب خب اونجوری که میخوام شرطا رو نرسوندین ولی از اونجایی که مهربونم میزارم
یلداتونم مبارکک
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁴⁸
(رفتن پایین که یهو خدمتکار گفت)
″اعلاحضرت ولیعهد و پرنسس ا.ت وارد میشوند ″
+″همه داشتن مارو نگاه میکردن بعضیا با حسرت،بعضیا با خشم و بعضا خوشحال نگاهمون میکردن اما یه دسته از افراد بودن که نگاهشون معلوم نبود!این کمی برام عجیب بود، توی افکار خودم غرق شده بودم که بورا با صدای پر انرژیش اومد سمتم″
×ا.تتتت!فکر نمیکنی زیادی خوشگل و درخشان شدی؟؟؟؟
+پرنسس شیطون توخودتو دیدی که چقدررررر زیبای؟
×اوووو ا.تتتتت،بیا بریم سر اون میز برادرم مثل اینکه سرش خیلی گرمه!
+هوم،تو برو من میرم دستشویی
×باشه!
+″خواستم برم سمت دستشویی اما توی راهرو صدای چند تا خانم که بهشون میومد اشراف زاده باشن رو شنیدم اما خودمو قایم کردم که منو نبینن″
٪هه به نظرم اون دختر به اندازه ی بانو اولیویا زیبا نیست
^مگه قرار نبود شاهزاده با بانو اولیویا ازدواج کنه؟
+″چی؟! شاهزاده قرار بود با اولیویا ازدواج کنه؟″
& مطمئن باشید که نه تنها این دختر رو از این قصر بیرون میکنن بلکه بعد از برکناری اون جشن ازدواج شاهزاده جئون رو با بانو اولیویا تماشا میکنیم(نیشخند)
+″در عجب نیستم که......این حرف رو میزنن،بغض گلومو در بر گرفته بود و توان حرف زدن نداشتم دیگه اون فضا برام خفه کننده بود،پس به سمت حیاط دویدم.....اوه خداروشکر کسی توی باغ نیست تا تونستم گریه کردم و به خودم میگفتم.....چرا؟چرا این سرنوشت منه؟اصن این سرنوشت خوبه؟چرا من باید عاشق کسی بشم که براش ذره ایی اهمیت ندارم؟ توی افکار خودم بودم که....اون صدا رو شنیدم!همون صدا که با هر بار گفتن اسمم حاضرم جونم هم بدم تا فقط منو صدا کنه″
خب خب اونجوری که میخوام شرطا رو نرسوندین ولی از اونجایی که مهربونم میزارم
یلداتونم مبارکک
۷۸۹
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.