𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁴⁹
-ا.ت؟
+اوه عذر میخوام الان میام(صدای گرفته و چشمای اشکی)
-گریه کردی؟(سرد)
+آمم،اگه بگم نه دروغ گفتم بخاطر کریسمسه کمی دلم برای خواهرم و مادرم تنگ شده(سرشو به سمت اسمون برد)نمیدونم الان دارن چیکار میکنن و یا اصن در چه حالین!
-حالشون خوبه تا سال دیگه میتونی برگردی(سرد)الان بیا داخل (داشت میرفت که یهو)
+راستش ازتون یه سوالی دارم!(بغض)
-هوم؟
+شما...قرار بود.....نه!...قراره با بانو اولیویا ازدواج کنید ؟
-کی این رو گفته؟(سرد و بدون تعجب)
+″تعجب نکرد فکر کنم میدونست که قراره همچین سوالی بپرسم!اما چطور؟″از بقیه...
- اشتباهه! ازدواج میکنم،من نمیتونم که تا ابد بدون ملکه بمونم...اما اولیویا مناسب نیست(سرد)اگر سوالاتت تمام شد بیا بریم داخل الان شک میکنن
+چشم!″راستش درست میگفت اون به من ذره ایی علاقه نداره بعد از من که نمیتونه تا ابد بدون همسر باشه! ولی از اینکه با اولیویا ازدواج نمیکنه کمی اسوده خاطر شدم اما چرا!؟
+بورا جان!
×بله؟
+دلم....نوشیدنی میخواد بیا بریم بخوریم.....اهههه گشنمهههه
×منمممم...بیا
+″داشتیم حرف میزدیم و مینوشیدیم که یهو صدای جیغ چند نفر بلند شد خیلی شوکه شدم.... که دیدم درخت بزرگ کریسمس کم کم داره خاکستر میشه متوجه اتیش شدم!اوه لعنتی.... شاهزاده داخل بود، بورا منو میکشید بیرون و من سر جام سست شده بودم تا اینکه وقتی به خودم اومدم و دیدم بیرون قصر ایستادیم اطرافمو نگاه کردم اما....جونگ کوک؟اون کجاست...یادم اومد...داخل اون داخله کم کم اشکام سرازیر شد″
+بو....رااا شاهزاده ؟(گریه)
×نمیدونم(نگران)
+جونگ کوک؟؟شاهزادهه(گریه )
+نمیشه!باید برم دنبالش(گریه)
×ا.ت عمراااا امکان نداره الان میاد
+اگه اتفاقی براش بیوفته چی؟(گریه و تقلا برای رفتن به داخل قصر که موفق هم شد که بره داخل)
+″وارد قصر شدم انقدر گرم بود و فضا خفه کننده بود نمیتونستم نفس بکشم تنها چیزی که میگفتم اسمش بود....جونگ کوک کمی گذشت و نبود نکنه...نه!نمرده اون قویه توی افکارم بودم که دیگه اکسیژنی نبود داشتم خفه میشدم که پاهام سست شد و افتاده روی زمین″
•••••••••••••••••••••
-بورا،تهیونگ حالتون خوبه؟
•خوبیم اما....
-ا.ت کو؟
×اون...اون فکر کرد تو داخل موندی و حالت بد شد برای همین.....(گریه)
-لعنتییی!
•کوک نروو
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁴⁹
-ا.ت؟
+اوه عذر میخوام الان میام(صدای گرفته و چشمای اشکی)
-گریه کردی؟(سرد)
+آمم،اگه بگم نه دروغ گفتم بخاطر کریسمسه کمی دلم برای خواهرم و مادرم تنگ شده(سرشو به سمت اسمون برد)نمیدونم الان دارن چیکار میکنن و یا اصن در چه حالین!
-حالشون خوبه تا سال دیگه میتونی برگردی(سرد)الان بیا داخل (داشت میرفت که یهو)
+راستش ازتون یه سوالی دارم!(بغض)
-هوم؟
+شما...قرار بود.....نه!...قراره با بانو اولیویا ازدواج کنید ؟
-کی این رو گفته؟(سرد و بدون تعجب)
+″تعجب نکرد فکر کنم میدونست که قراره همچین سوالی بپرسم!اما چطور؟″از بقیه...
- اشتباهه! ازدواج میکنم،من نمیتونم که تا ابد بدون ملکه بمونم...اما اولیویا مناسب نیست(سرد)اگر سوالاتت تمام شد بیا بریم داخل الان شک میکنن
+چشم!″راستش درست میگفت اون به من ذره ایی علاقه نداره بعد از من که نمیتونه تا ابد بدون همسر باشه! ولی از اینکه با اولیویا ازدواج نمیکنه کمی اسوده خاطر شدم اما چرا!؟
+بورا جان!
×بله؟
+دلم....نوشیدنی میخواد بیا بریم بخوریم.....اهههه گشنمهههه
×منمممم...بیا
+″داشتیم حرف میزدیم و مینوشیدیم که یهو صدای جیغ چند نفر بلند شد خیلی شوکه شدم.... که دیدم درخت بزرگ کریسمس کم کم داره خاکستر میشه متوجه اتیش شدم!اوه لعنتی.... شاهزاده داخل بود، بورا منو میکشید بیرون و من سر جام سست شده بودم تا اینکه وقتی به خودم اومدم و دیدم بیرون قصر ایستادیم اطرافمو نگاه کردم اما....جونگ کوک؟اون کجاست...یادم اومد...داخل اون داخله کم کم اشکام سرازیر شد″
+بو....رااا شاهزاده ؟(گریه)
×نمیدونم(نگران)
+جونگ کوک؟؟شاهزادهه(گریه )
+نمیشه!باید برم دنبالش(گریه)
×ا.ت عمراااا امکان نداره الان میاد
+اگه اتفاقی براش بیوفته چی؟(گریه و تقلا برای رفتن به داخل قصر که موفق هم شد که بره داخل)
+″وارد قصر شدم انقدر گرم بود و فضا خفه کننده بود نمیتونستم نفس بکشم تنها چیزی که میگفتم اسمش بود....جونگ کوک کمی گذشت و نبود نکنه...نه!نمرده اون قویه توی افکارم بودم که دیگه اکسیژنی نبود داشتم خفه میشدم که پاهام سست شد و افتاده روی زمین″
•••••••••••••••••••••
-بورا،تهیونگ حالتون خوبه؟
•خوبیم اما....
-ا.ت کو؟
×اون...اون فکر کرد تو داخل موندی و حالت بد شد برای همین.....(گریه)
-لعنتییی!
•کوک نروو
۷۹۲
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.