عمارت
#عمارت
#part۵
••••••••••••••••
صبح با صدای آلارم گوشی پاشدم.
سریع رفتم دستشویی و موهامو شونه کردم و کرم زیبایی به صورتم زدم تا خشک و پوسته پوسته نشه.
بعد رفتم پایین و صبحانه خوردم و اومدم تا لباسمو بپوشم.(عکس میزارم) رژ کمرنگ زدم و عطر خنکمو زدم و کیفمو برداشتم، داشتم میرفتم که یادم افتاد قراره یک ماه اونجا بمونم برای همین یه ساک برداشتم و لباسمو ریختم توش و وسایل لازم هم برداشتم و راه افتادم. به خانواده ام که شرایط کار رو گفتم مخالفت نکردن! چون هممون به این پول نیاز داشتیم!
45 دقیقه از خونمون تا عمارت آقای کیم راه بود.
خیلی زیاد بود! و عمارت خارج شهر بود.
وقتی رسیدم از ماشین که پیاده شدم و جلوی در رفتم، یه در بزرگ که جلوش دوتا آدم قد بلند با هیکل بزرگ و عینک دودی وایستاده بودن. به هردوشون زل زده بودم.
یهو یکیشون تفنگش رو در آورد و جلوی من گرفت که جیغ زدم!
بعد در باز شد و آقای کیم اون طرف در بود! از شدت ترس پاهام سست شده بودن و دستام میلرزیدن! اگه منو میکشتن؟ با دیدن آقای کیم دوییدم سمتش و پریدم بغلش!
یهو منو انداخت رو زمین!
_چته؟
داد زد. نور خورشید تو چشمم بود و دید خوبی نداشتم! دستمو جلوی نور گرفتم و به چهره عصبی و ابرو های در هم رفته آقای کیم خیره شدم! با دیدنش زیر دلم خالی شد! اگه دوباره اخراجم کنه؟ سریع بلند شدم و گرد و خاک لباسم رو تمیز کردم و تعظیم کردم.
+بـ....ببخشید جناب کیم! اون دوتا میخواستن منو بکشن!
با ترس گفتم. که صدای خنده اطرافیان بلند شد! نگاهی بهشون کردم و سرمو انداختم پایین. آقای کیم چند قدم اومد جلو.
_بکشنت؟ اینجا هیچکس بدون اجازه من آب نمیخوره...جه برسه به قتل!
بعد از گفتن این جمله پوزخند زد و از کنارم رد شد! منظورش چی بود؟
_کارتو شروع کن!
درحالی که داشت سمت ماشین بیرون حرکت میکرد گفت. برگشتم سمتش.
+چشم
بدون اینکه چیزی بگه رفت و داخل ماشین نشست. لبخند زدم و رفتم داخل.
عمارت خیلی بزرگ بود و تقریبا هزار تا سوراخ سنبه داشت!
با لبخند تعجب داشتم نگاه میکردم که یهو....
~تو کی هستی؟
#part۵
••••••••••••••••
صبح با صدای آلارم گوشی پاشدم.
سریع رفتم دستشویی و موهامو شونه کردم و کرم زیبایی به صورتم زدم تا خشک و پوسته پوسته نشه.
بعد رفتم پایین و صبحانه خوردم و اومدم تا لباسمو بپوشم.(عکس میزارم) رژ کمرنگ زدم و عطر خنکمو زدم و کیفمو برداشتم، داشتم میرفتم که یادم افتاد قراره یک ماه اونجا بمونم برای همین یه ساک برداشتم و لباسمو ریختم توش و وسایل لازم هم برداشتم و راه افتادم. به خانواده ام که شرایط کار رو گفتم مخالفت نکردن! چون هممون به این پول نیاز داشتیم!
45 دقیقه از خونمون تا عمارت آقای کیم راه بود.
خیلی زیاد بود! و عمارت خارج شهر بود.
وقتی رسیدم از ماشین که پیاده شدم و جلوی در رفتم، یه در بزرگ که جلوش دوتا آدم قد بلند با هیکل بزرگ و عینک دودی وایستاده بودن. به هردوشون زل زده بودم.
یهو یکیشون تفنگش رو در آورد و جلوی من گرفت که جیغ زدم!
بعد در باز شد و آقای کیم اون طرف در بود! از شدت ترس پاهام سست شده بودن و دستام میلرزیدن! اگه منو میکشتن؟ با دیدن آقای کیم دوییدم سمتش و پریدم بغلش!
یهو منو انداخت رو زمین!
_چته؟
داد زد. نور خورشید تو چشمم بود و دید خوبی نداشتم! دستمو جلوی نور گرفتم و به چهره عصبی و ابرو های در هم رفته آقای کیم خیره شدم! با دیدنش زیر دلم خالی شد! اگه دوباره اخراجم کنه؟ سریع بلند شدم و گرد و خاک لباسم رو تمیز کردم و تعظیم کردم.
+بـ....ببخشید جناب کیم! اون دوتا میخواستن منو بکشن!
با ترس گفتم. که صدای خنده اطرافیان بلند شد! نگاهی بهشون کردم و سرمو انداختم پایین. آقای کیم چند قدم اومد جلو.
_بکشنت؟ اینجا هیچکس بدون اجازه من آب نمیخوره...جه برسه به قتل!
بعد از گفتن این جمله پوزخند زد و از کنارم رد شد! منظورش چی بود؟
_کارتو شروع کن!
درحالی که داشت سمت ماشین بیرون حرکت میکرد گفت. برگشتم سمتش.
+چشم
بدون اینکه چیزی بگه رفت و داخل ماشین نشست. لبخند زدم و رفتم داخل.
عمارت خیلی بزرگ بود و تقریبا هزار تا سوراخ سنبه داشت!
با لبخند تعجب داشتم نگاه میکردم که یهو....
~تو کی هستی؟
۱۰.۹k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.