part 32
part 32
وقتی رسیدیم جیمین از ماشین پیاده شد منم پیاده شدم و رفتیم تویه خونه بی سرو صدا رفتم اوتاق جیمین هم پشته سرم اومد لباسام خیس بودن یه نیم تنه با دامن برداشتم رفتم حموم و پوشیدمش اومدم اوتاق دیدم جیمین رویه تخت نشسته میخواستم از اوتاق بزنم بیرون که اومد منو چشسپوند به دیوار دستامو بالا سرم قفل کرد و لبامو بوسید من هیچی کاری نمیتونستم بکنم تا اینکه ازم جدا شد و گفت
جیمین: ات برایه منی
براید استایل بغلم کرد و منو گذاشت رویه تخت کمر بنده دامنم رو باز کرد خیلی ترسیده بودم نمیتونستم چیکار کنم من هیچی در برابرش نبودم اگه بهش میگفتم که نمیخواهم به حرفم گوش نمی کرد داشتم از ترس میلرزیدم نیم تنه رو بالا کشید (بغیشو با ذهنه منحرفه خودت تصور کنید)
وقتی از روم بلند شد زود از رویه تخت بلند شدم و گفتم
ات : جیمین خیلی بدی چرا داری اینجوری باهام رفتار میکنی من زیر خوابه تو نیستم فهمیدی لباسامو برداشتم و رفتم دوش گرفتم لباسامو پوشیدم تویه اینه به خودم نگاه کردم یه دسمال گردن هم دوره گردنم پیچوندم که زخمایه گردنم معلوم نباشه و رفتم اوتاق داشتم زود از خونه خارج میشدم که جیمین دستاشو دوره کمرم حلقه کرد و بوسی رو رویه گردنم گذاشت
ات : ولم کن میخواهم برم
جیمین : درسته الان میری و فردا صبح دنبالت میام تا صبحونه رو خونه خودمون بخوریم
ات : باشه فقد بزار برم پدرم تا این وقت شب نمیزاره بیرون باشه و از دستتم خیلی ناراحتم
دستاشو از کمرم باز کردم و از از خونه رفتم بیرون دوباره جیمین اومد پیشم و گفت
جیمین : زود باش سوار شو برسونیمت
ات : نه نمیخواد
جیمین: زود باش حرف نشنوم
ات : باشه
سواره ماشین شدم و تویه راه هیچی نگفتم جیمین همش ازم میپرسید که خوبم منم مجبور بودم بگم اره خوبم اگه میگفتم دل درد دارم نمیزاش برم خونه وقتی من رسوند هیچی نگفتم از ماشین پیاده شدم راه اوفتادم سمته خونه که زیر دلم درده شدیدی گرفت دستمو گذاشتم رویه شکمم خیلی درد داشت
ویو جیمین
وقتی به ات نگاه کردم انگار حالش خوب نبود زود از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش دستمو گذاشتم رویه شونش و گفتم
جیمین: ات خوبی
ات : ا ره خوبم
جیمین : نه خوب نیستی بزار ببینم چیشده
نمیدونستم چیکار کنم هم درد داشتم هم اینکه شاید پدرم بیاد بیرون
ات : جیمین از اینجا برو دیگه
جیمین : نمیرم
ات : کافیه
دسته جیمین رو خوب دادم و رفتم سمته خونه درشو باز کردم پ وارده خونه شدم مادر و پدر نشسته بودن و فیلم نگاه میکردن بهشون سلام کردم و رفتم اوتاقم رویه تخت نشستم کناره اینه تقویم رو نگاه کردم چی چرا این ماه پرویدی نشدم ولش کن آخه چرا اینجور دردی گرفتم واسه پیش وقتی با جیمین بودم اینجوری نشدم خیلی درد داشتم از کشو یه مسکن برداشتم و خوردم رویه تخت دراز کشیدم و میخواستم بخوابم اما خیلی درد داشتم نمیتونستم بخوابم
م/ات : دخترم شام حاضره بیا
ات : مادر اشتها ندارم
م/ات : نه دخترم بیا
اومد و کنارم رویه تخت نشست و گفت
م/ات : دخترم این روزا چت شده
ات: نه هیچیم نیست میخواهم بخوابم
م/ات: باشه خوب بخوابی ولی چرا چند روز دانشگاه نرفتی و سره کار هم نرفتی
ات : خب خوب نبودم و فقد تویه خونه بودم همین
م/ات : باشه خوب بخوابی
از اوتاق خارج شد منم پاهامو تویه خودم جم کردم درد داشتم و کم کم خوابم برد
ادامه دارد
وقتی رسیدیم جیمین از ماشین پیاده شد منم پیاده شدم و رفتیم تویه خونه بی سرو صدا رفتم اوتاق جیمین هم پشته سرم اومد لباسام خیس بودن یه نیم تنه با دامن برداشتم رفتم حموم و پوشیدمش اومدم اوتاق دیدم جیمین رویه تخت نشسته میخواستم از اوتاق بزنم بیرون که اومد منو چشسپوند به دیوار دستامو بالا سرم قفل کرد و لبامو بوسید من هیچی کاری نمیتونستم بکنم تا اینکه ازم جدا شد و گفت
جیمین: ات برایه منی
براید استایل بغلم کرد و منو گذاشت رویه تخت کمر بنده دامنم رو باز کرد خیلی ترسیده بودم نمیتونستم چیکار کنم من هیچی در برابرش نبودم اگه بهش میگفتم که نمیخواهم به حرفم گوش نمی کرد داشتم از ترس میلرزیدم نیم تنه رو بالا کشید (بغیشو با ذهنه منحرفه خودت تصور کنید)
وقتی از روم بلند شد زود از رویه تخت بلند شدم و گفتم
ات : جیمین خیلی بدی چرا داری اینجوری باهام رفتار میکنی من زیر خوابه تو نیستم فهمیدی لباسامو برداشتم و رفتم دوش گرفتم لباسامو پوشیدم تویه اینه به خودم نگاه کردم یه دسمال گردن هم دوره گردنم پیچوندم که زخمایه گردنم معلوم نباشه و رفتم اوتاق داشتم زود از خونه خارج میشدم که جیمین دستاشو دوره کمرم حلقه کرد و بوسی رو رویه گردنم گذاشت
ات : ولم کن میخواهم برم
جیمین : درسته الان میری و فردا صبح دنبالت میام تا صبحونه رو خونه خودمون بخوریم
ات : باشه فقد بزار برم پدرم تا این وقت شب نمیزاره بیرون باشه و از دستتم خیلی ناراحتم
دستاشو از کمرم باز کردم و از از خونه رفتم بیرون دوباره جیمین اومد پیشم و گفت
جیمین : زود باش سوار شو برسونیمت
ات : نه نمیخواد
جیمین: زود باش حرف نشنوم
ات : باشه
سواره ماشین شدم و تویه راه هیچی نگفتم جیمین همش ازم میپرسید که خوبم منم مجبور بودم بگم اره خوبم اگه میگفتم دل درد دارم نمیزاش برم خونه وقتی من رسوند هیچی نگفتم از ماشین پیاده شدم راه اوفتادم سمته خونه که زیر دلم درده شدیدی گرفت دستمو گذاشتم رویه شکمم خیلی درد داشت
ویو جیمین
وقتی به ات نگاه کردم انگار حالش خوب نبود زود از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش دستمو گذاشتم رویه شونش و گفتم
جیمین: ات خوبی
ات : ا ره خوبم
جیمین : نه خوب نیستی بزار ببینم چیشده
نمیدونستم چیکار کنم هم درد داشتم هم اینکه شاید پدرم بیاد بیرون
ات : جیمین از اینجا برو دیگه
جیمین : نمیرم
ات : کافیه
دسته جیمین رو خوب دادم و رفتم سمته خونه درشو باز کردم پ وارده خونه شدم مادر و پدر نشسته بودن و فیلم نگاه میکردن بهشون سلام کردم و رفتم اوتاقم رویه تخت نشستم کناره اینه تقویم رو نگاه کردم چی چرا این ماه پرویدی نشدم ولش کن آخه چرا اینجور دردی گرفتم واسه پیش وقتی با جیمین بودم اینجوری نشدم خیلی درد داشتم از کشو یه مسکن برداشتم و خوردم رویه تخت دراز کشیدم و میخواستم بخوابم اما خیلی درد داشتم نمیتونستم بخوابم
م/ات : دخترم شام حاضره بیا
ات : مادر اشتها ندارم
م/ات : نه دخترم بیا
اومد و کنارم رویه تخت نشست و گفت
م/ات : دخترم این روزا چت شده
ات: نه هیچیم نیست میخواهم بخوابم
م/ات: باشه خوب بخوابی ولی چرا چند روز دانشگاه نرفتی و سره کار هم نرفتی
ات : خب خوب نبودم و فقد تویه خونه بودم همین
م/ات : باشه خوب بخوابی
از اوتاق خارج شد منم پاهامو تویه خودم جم کردم درد داشتم و کم کم خوابم برد
ادامه دارد
۹.۲k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.