part

part 31

سوجی : وای جونکوک اون لباس خیلی قشنگه
کوک : خوب پس بریم اونجا
سوجی یکی از لباسارو انتخاب کرد و برایه پروف رفت من جونکوک و جیمین منتظرش بودیم جیمین بهم نزدیک شد و دمه گوشم گفت
جیمین : ما کی لباس عروس برات بخریم
با اخم بهش نگاه کردم و گفتم
ات : جیمین شوخیت گرفته از ازدواج ما حرف نزن
جیمین: چرا میزنم ما هم ازدواج میکنیم چطوره همین فردا شب ازدواج کنیم
ات : کافیه جیمین دست بردار چرتو پرت نگو
جیمین : بازم باهام قهر هستی نه
ات : سوجی اومد هیچی نگو
روبه سوجی کردم
ات: خیلی خوشگله
کوک : اره نامزدم خیلی خوشگل شده
همیه وسایله عروسی رو خریدیم و کله روز رو گشتیم جیمین هم همش میگفت ما هم ازدواج میکنیم و باهام لباس میخریم میام خرید و از چیزا میگفت من به ساعت نگاه کردم باید میرفتم
ات : خوب منو دیگه لازم ندارید پس برم
جیمین : کجا
ات : قرار دارم
جیمین : دختر یا پسر
ات : تو صاحابم نیستی
جیمین : باشه برو خوش بگذره
از این رفتارش عصبانی شدم و اونجا رفتم خونه لباسامو عوض کردم و موهامو حالت فر دادم یه رژ قرمز زدم و کیفم رو برداشتم
اسلاید 2 لباسه ات
اسلاید 3 کفشای ات
اسلاید 4 لباسه هیونجین
وارده رستوران شدم و هیونجین رو دیدم رفتم سمتش
هیونجین: سلام
دستمو گرفت و پوشته دستمو بوسید و نشستیم
ویو جیمین
وقتی ات از اونجا با عصبایت رفت خودمم خیلی عصبانی شدم چرا درکم نمیکنه؟ خوب اون چند روز کار داشتم اوف از صدایه پیام از گوشیم اومد و از هیونجین بود چی ات با هیونجین قرارداشت چرا بهم نگفت ات دیونم کردی زود رفتم اونجا
《《《《《《《《《《
جیمین : اوووو خوش بگذره چی می‌خورین
ات : جیمین اینجا چیکار میکنی
جیمین : این من باید بهت بگم تو با هیونجین این تویه رستوران چیکار میکنی (حرفاشو با داد و عصبانیت گفت )
ات : به تو چه خوب با دوستم اومدم
جیمین حرفشو با حرفش قط کرد
جیمین: کافیه ات پاشو بریم تا دعوا درست نشده
دستشو گرفتم و اونم بلند شد
هیونجین : جیمین خان نمیتونی کسیو به زور ببری
جیمین : تو یکی خفشو با عشقم چیکار داری ها
ات
دسته منو ول کرد و با عصبایت رفت سمته هیونجین ولی من نذاشتم و دستشو گرفتم
ات : جیمین ابرویه ما رو نبر بریم
جیمین: تو یکی برو عقب با تو هم کار دارم
با این حرفش ترس وجودمو گرفت
جیمین: هیونجین دست از سرم بردار مگرنه هرچی دیدی از چشمه خودت دیدی بیچارت میکنم این دستتو که به عشقم زدی میکشنم و میندازم دوره گردنت فهمیدی
ویو ات
وقتی جیمین با هیونجین داشت حرف میزد منم کیفمو برداشتم و از رستوران رفتم بیرون گریم گرفت اشکام سرازیر شدن جیمین هم داشت صدام میزدم ولی من فقد داشتم زود زود راه میرفتم بارون هم داشت میبارید خیس شدم و سردمم بود جیمین بلخره بهم رسید و دستمو گرفت منو روبه خودش کرد
جیمین : ات داری کجا میری نمیتونی از دستم فرار کنی میفهمی
ات : ولم کن (با گریه)
جیمین : من هیچ وقت ولت نمیکنم
دستمو گرفت و بزور سواره ماشین کرد منم هیچی از توانم نبود حالم اصلا خوب نبود انگار داشتم بالا میآوردم جیمین هم سواره ماشین شد و بهم نگاه کرد
جیمین: تو نباید با هیونجین در ارتباط باشی مگه بهت نگفتم ها تو حق نداری با هرکسی بری بیرون مخصوصا اون فرد هیونجین باشه فهمیدی
بهش هیچی نگفتم خیلی ترسیده بودم و گریه میکردم وقتی حرفاش تموم شد صورتمو اون طرف کردم و سرمو گذاشتم رویه شیشه ماشین تا خوده خونه هیچی نمیگفتیم

ادامه دارد..
دیدگاه ها (۰)

part 32وقتی رسیدیم جیمین از ماشین پیاده شد منم پیاده شدم و ر...

part33 ویو ات وقتی بیدار شدم ساعت 12 شده بود وای تا این وق...

part 30ویو ات حس کردم تویه بغله یکی هستم دستهایی دوره کمرم ح...

part 29خیلی زود زود راه میرفتم که جیمین دستمو گرفت و منو به ...

خون آشام من My vampire 🦇 part19 لوری: دوست پسرم ات: خب به عن...

جیمین فیک زندگی پارت ۷۹#

جیمین فیک زندگی پارت ۹۲#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط