پارت(¹³)
پارت(¹³)
جیمین ویو:/
سوار ماشین شدیم بع اعضا گفتم برن من خودم یونارو میبرم لازم نبود هممون با هم بیریم هی به یونا نگاه میکردم حالش داشت بد تر میشد
توی راه حس کردم یکی داره دنبالمون میکنه ولی محل ندادم
رسیدیم بیمارستان پیاده شدم رفتم در سمت یونا رو باز کردم گفتم
_یونااااا ..... یوناااااا بیدار شو دختر رسیدیم بلند شو بریم
یونا.از ترسم نمیدونستم چیکار کنم
اشک تو چشام جمع شده بود
یونا: من.......من...... نمیام 🥺
جیمین:چی چیو نمیام بیا ببینم حالت بده داری تو تب میسوزی
یونا:من.....من.....
جیمین: من چی خب بگو دیگه؟؟
یونا زد زیر گریه و گفت من از دکتر میترسم 😭😭
جیمن:دکتر که ترس نداره دختر بلند شو بریم
یونا: اگه امپول بده چی من میترسم جمینیاااا😭
جیمین: دیگه صبرم داره لبریز میشه انگاری به حرفم گوش نمیدی
یونارو بغل کردو رفت داخل بیمارستان
رفت سمت پزیرش
جیمین:بیخشید خانم پرستار
پرستاا: بفرمایید
جیمین: ببخشید دوست دخترم مریض شده حالش اصلا خوب نیس
یونا:*تو ذهنش* چییی دوست دخترم من کی شدم دختر این اخه؟؟(دلتم بخواد)
جیمین ویو:/
پرستار اتاق دکتر رو نشون داد رفتیم داخل خدارو شکر خلوت بود
دکتر: بفرمایید
جیمین: حال ایشون خوب نیست فک کنم سرما خورده
دکتر لطفا بزارینشون رو تخت تا معاینشون کنیم
جیمین: بله
یونارو خوابوند رو تخت دکتر اومد که یونا رو معاینه کنه یونا نزاشت
دکتر: نترس دختر کاریت ندارم فقط میخوام معاینت کنم
جیمین: یونا بزار دکتر کارشو انجام بده
یونا اشک تو چشاش جمع شده بود گفت:
یونا:ن ... من.... من... میترسم
دکتر: دختر جون اینجوری حالت بدتر میشع بزار کارمو بکنم بعد کاریت نداریم برو
جیمین اومد سمت یونا دستشو گرفت یونا اروم تر شد دکتر معاینشو انجام داد .....
جیمین ویو:/
سوار ماشین شدیم بع اعضا گفتم برن من خودم یونارو میبرم لازم نبود هممون با هم بیریم هی به یونا نگاه میکردم حالش داشت بد تر میشد
توی راه حس کردم یکی داره دنبالمون میکنه ولی محل ندادم
رسیدیم بیمارستان پیاده شدم رفتم در سمت یونا رو باز کردم گفتم
_یونااااا ..... یوناااااا بیدار شو دختر رسیدیم بلند شو بریم
یونا.از ترسم نمیدونستم چیکار کنم
اشک تو چشام جمع شده بود
یونا: من.......من...... نمیام 🥺
جیمین:چی چیو نمیام بیا ببینم حالت بده داری تو تب میسوزی
یونا:من.....من.....
جیمین: من چی خب بگو دیگه؟؟
یونا زد زیر گریه و گفت من از دکتر میترسم 😭😭
جیمن:دکتر که ترس نداره دختر بلند شو بریم
یونا: اگه امپول بده چی من میترسم جمینیاااا😭
جیمین: دیگه صبرم داره لبریز میشه انگاری به حرفم گوش نمیدی
یونارو بغل کردو رفت داخل بیمارستان
رفت سمت پزیرش
جیمین:بیخشید خانم پرستار
پرستاا: بفرمایید
جیمین: ببخشید دوست دخترم مریض شده حالش اصلا خوب نیس
یونا:*تو ذهنش* چییی دوست دخترم من کی شدم دختر این اخه؟؟(دلتم بخواد)
جیمین ویو:/
پرستار اتاق دکتر رو نشون داد رفتیم داخل خدارو شکر خلوت بود
دکتر: بفرمایید
جیمین: حال ایشون خوب نیست فک کنم سرما خورده
دکتر لطفا بزارینشون رو تخت تا معاینشون کنیم
جیمین: بله
یونارو خوابوند رو تخت دکتر اومد که یونا رو معاینه کنه یونا نزاشت
دکتر: نترس دختر کاریت ندارم فقط میخوام معاینت کنم
جیمین: یونا بزار دکتر کارشو انجام بده
یونا اشک تو چشاش جمع شده بود گفت:
یونا:ن ... من.... من... میترسم
دکتر: دختر جون اینجوری حالت بدتر میشع بزار کارمو بکنم بعد کاریت نداریم برو
جیمین اومد سمت یونا دستشو گرفت یونا اروم تر شد دکتر معاینشو انجام داد .....
۷۳.۶k
۱۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.