پارت(¹⁵)
پارت(¹⁵)
ی چیزی تو دستش بود ی امپول بود
زد به سرمم
خم شد اومد جلو صورتم
لنا: میدونی چرا اینجا نزدم؟؟(گردنشو نشون میده)
چون میخوام اروم اروم زجر کشیدنتو ببینم 😏
یونا:/ میخواستم سرم و از دستم در بیارم که نزاش هر چی تقلا کردم بازم نتونستم اخه جونی نداشتم داخل سرم ارامبخش زده بودن حال نداشتم
دیگه کاری نکردم لنا هنوز بالا سرم بود
ی دفه جیمین اومد تو لنارو دید
جیمین: تو تینجا چیکار میکنی؟؟
لنا: هیچی خبردار شدم که یونا حالش بده گفتم بیام بهش سر بزم😏
خب دیگه میبینم که حالش خوبه من میرم😏*ی نگاه به یونا*
جیمین ویو:/
بهش شک داشتم اون با یونا دشمن بود میترسیدم کاری کنه
جیمین: یونا اون که کاری نکرد
یونا با بیهالی گفت: س...سرمم... سرم
جیمین: سرم؟؟ سرم چییی
یونا: تو سرمم ی چیزی زد
جیمین: تازه فهمیدم که ماجرا چیه سری سرمو از تو دستش کشیدم بیرون
یونا:اخخخ🥺
جیمین:ب...ببخشید حواسم نبود *دارم برات لنا*
به یونا کمک کردم بلند شه راه افتادیم رفتیم به سمت خونه
جیمین: رسیدیم
یونا اینجا کجاس ؟؟
جیمین: خونه من
یونا: من مزاحم تو نمیشم لطفا منو ببر خونم
جیمین: تو الان حالت بده بریم خونه تا فردا اگه حالت خوب شد برو خونتون
یونا: ولیییی.....
جیمین: ولی نداریم پیاده شو
یونا: ول یمن که لباس و وسایلم اینجا نیس
جیمین : نگران نباش اینجا همچی هس بیا
یونا: به ناچار قبول کردم
رفیتم تو خونه
خونه تیلی باهالی داشت
خیلی قشنگ بود خونش
اتاق مهمان رو نشونم داد ی دست لباسم بهم داد
جیمین: چیزی لازم داشتی به من بگو
یونا: باش مرسی
رفتم رو تخت تا سرمو گذاشتم رو بالشت خوابم برد
ی چیزی تو دستش بود ی امپول بود
زد به سرمم
خم شد اومد جلو صورتم
لنا: میدونی چرا اینجا نزدم؟؟(گردنشو نشون میده)
چون میخوام اروم اروم زجر کشیدنتو ببینم 😏
یونا:/ میخواستم سرم و از دستم در بیارم که نزاش هر چی تقلا کردم بازم نتونستم اخه جونی نداشتم داخل سرم ارامبخش زده بودن حال نداشتم
دیگه کاری نکردم لنا هنوز بالا سرم بود
ی دفه جیمین اومد تو لنارو دید
جیمین: تو تینجا چیکار میکنی؟؟
لنا: هیچی خبردار شدم که یونا حالش بده گفتم بیام بهش سر بزم😏
خب دیگه میبینم که حالش خوبه من میرم😏*ی نگاه به یونا*
جیمین ویو:/
بهش شک داشتم اون با یونا دشمن بود میترسیدم کاری کنه
جیمین: یونا اون که کاری نکرد
یونا با بیهالی گفت: س...سرمم... سرم
جیمین: سرم؟؟ سرم چییی
یونا: تو سرمم ی چیزی زد
جیمین: تازه فهمیدم که ماجرا چیه سری سرمو از تو دستش کشیدم بیرون
یونا:اخخخ🥺
جیمین:ب...ببخشید حواسم نبود *دارم برات لنا*
به یونا کمک کردم بلند شه راه افتادیم رفتیم به سمت خونه
جیمین: رسیدیم
یونا اینجا کجاس ؟؟
جیمین: خونه من
یونا: من مزاحم تو نمیشم لطفا منو ببر خونم
جیمین: تو الان حالت بده بریم خونه تا فردا اگه حالت خوب شد برو خونتون
یونا: ولیییی.....
جیمین: ولی نداریم پیاده شو
یونا: ول یمن که لباس و وسایلم اینجا نیس
جیمین : نگران نباش اینجا همچی هس بیا
یونا: به ناچار قبول کردم
رفیتم تو خونه
خونه تیلی باهالی داشت
خیلی قشنگ بود خونش
اتاق مهمان رو نشونم داد ی دست لباسم بهم داد
جیمین: چیزی لازم داشتی به من بگو
یونا: باش مرسی
رفتم رو تخت تا سرمو گذاشتم رو بالشت خوابم برد
۲۳۲.۴k
۱۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.