P1
دوباره یه روز خسته کننده دیگه ، بازهم امروز باید غر غر های خانم کیم رو بشنوم ، این پیرزن فقط به من گیر میده ، نمیدونم این همه آدم چرا فقط من باید این همه ظرف رو بشورم ، بقیه افراد همونطور که مشغول ناهار خوردن بودن در حال صحبت و خندیدن بودن ولی من بخاطر تموم کردن ظرف ها وقت ناهار خوردن رو نداشتم ، اخمی کردم و گفتم : اینارو رو از دماغت میکشم بیرون خانم کیم .
چند دقیقه ای به شستن ظرف ها سپری شد که همون پسره عوضی که همیشه اذیتم میکنه با نگاه تمسخر آمیزی اومد سمتم و ظرف ناهارشو گذاشت توی ظرف شویی و رو به من با لحن مسخره کننده ای گفت : میبینم که کاری شدی
بعدم دستش رو روی کمرم گذاشت ، نفسم رو حرصی بیرون دادم و با لحن جدی گفتم : برو گمشو
S : عه چرا خشن یادم نمیاد کُزت خشن بوده باشه
دلم میخواست همه ی این ظرف هارو توی سرش بشکنم ، من کزتم تا ننه تو؟ پسره ی عوضی اومدم حرفی بزنم که حرکت دستش رو روی کمرم حس کردم .
S : افرین به ظرف شستنت ادامه بده .
از مسخره کردنش خسته شدم .... دیگه طاقت نیاوردم و با دستم کف رو پاشیدم تو صورتش که فریادش بلند شد و افتاد زمین ، همین باعث شد همه نگاه ها برگرده سمت ما ، خیلی هول سریع آب رو بستم و با لحن خیلی آرومی شمرده شمرده گفتم : خو......بی ؟
رد کف روی صورتش بود و تند تند چشمش رو میمالید و این کار باعث میشد چشمش بیشتر بسوزه ، طولی نکشید که چند نفری دورش جمع شدن و صدای فریاد خانم کیم فضا رو پر کرد .
خانم کیم : ا/ت چه غلطی کردی ؟ (باداد)
ا/ت : من .....
قبل از اینکه حرفم تموم بشه صداش رو برد بالا و گفت : ساکت شو همه دیدن که تو کف رو پاشیدی توی صورتش ، بابت این کار حتما تنبیه میشی .
تند توی سالن قدم برداشت بعدم چند ثانیه ای نگاهش رو بهمون پسره داد و دوباره فریاد بلندش رو سرم خالی کرد که بدنم لرزید .
خانم کیم : همین الان برو و کل انباری های حیاط رو تمیز کن .
ا/ت : اما .... من ....
خانم کیم : زودباش (باداد)
چند دقیقه ای به شستن ظرف ها سپری شد که همون پسره عوضی که همیشه اذیتم میکنه با نگاه تمسخر آمیزی اومد سمتم و ظرف ناهارشو گذاشت توی ظرف شویی و رو به من با لحن مسخره کننده ای گفت : میبینم که کاری شدی
بعدم دستش رو روی کمرم گذاشت ، نفسم رو حرصی بیرون دادم و با لحن جدی گفتم : برو گمشو
S : عه چرا خشن یادم نمیاد کُزت خشن بوده باشه
دلم میخواست همه ی این ظرف هارو توی سرش بشکنم ، من کزتم تا ننه تو؟ پسره ی عوضی اومدم حرفی بزنم که حرکت دستش رو روی کمرم حس کردم .
S : افرین به ظرف شستنت ادامه بده .
از مسخره کردنش خسته شدم .... دیگه طاقت نیاوردم و با دستم کف رو پاشیدم تو صورتش که فریادش بلند شد و افتاد زمین ، همین باعث شد همه نگاه ها برگرده سمت ما ، خیلی هول سریع آب رو بستم و با لحن خیلی آرومی شمرده شمرده گفتم : خو......بی ؟
رد کف روی صورتش بود و تند تند چشمش رو میمالید و این کار باعث میشد چشمش بیشتر بسوزه ، طولی نکشید که چند نفری دورش جمع شدن و صدای فریاد خانم کیم فضا رو پر کرد .
خانم کیم : ا/ت چه غلطی کردی ؟ (باداد)
ا/ت : من .....
قبل از اینکه حرفم تموم بشه صداش رو برد بالا و گفت : ساکت شو همه دیدن که تو کف رو پاشیدی توی صورتش ، بابت این کار حتما تنبیه میشی .
تند توی سالن قدم برداشت بعدم چند ثانیه ای نگاهش رو بهمون پسره داد و دوباره فریاد بلندش رو سرم خالی کرد که بدنم لرزید .
خانم کیم : همین الان برو و کل انباری های حیاط رو تمیز کن .
ا/ت : اما .... من ....
خانم کیم : زودباش (باداد)
۴.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.