نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۴
_نه پسرم اومدتا راجب موضوع ازدواج باهات صحبت کنم
تهیونگ: پدر من چند بار بهتون بگم من خودم این موضوع رو حل میکنم شما نگران نباشید
_پسرم داره کم کم دیر میشه تو باید واسه خودت یه وارث به دنیا بیاری وگرنه مجبور میشم یه نفر دیگرو به عنوان وارثت انتخاب کنم
تهیونگ: چشم پدر سعیم رو میکنم شما نگران نباشید
_پس من میرم خداحافظ
باید زود این مسئله رو حل بکنم .توی فکر بودم و داشتم راجب به همین موضوع فکر میکردم که یه چیزی به ذهنم رسید
تهیونگ: خب من فقط به یه وارث احتیاج دارم .فهمیدم ...آجوما....آجوما(داد)
آجوما:بله قربان
تهیونگ: همین الان اعلام کن که بین ۱۰ تا خدمتکار جدیدی که اومده مسابقه برگزار میشه
آجوما:ارباب چه مسابقه ی ؟
تهیونگ: مسابقه ی که هر کدوم داخلش برنده بشه من باهاش ازدواج میکنم(دلیل انتخاب همچین مسابقه ی چی بود تهیونگ جان دقیقا🤔)
آجوما:ولی قربان ....
تهیونگ: زود باش
آجوما :چشم
تنها راهم این بود فقط یه وارث برام کافی بود .هیچ لازم نبود که عشقی هم بینمون بوده باشه من به عشق اعتقاد ندارم .چون به خاطر همون موضوع نقاب به صورت دارم .
"ویو ا/ت "
تازه یه ساعت بود که کارم رو شروع کرده بودم که آجوما اومد گفت که بین ما ۱۰ تا خدمتکار جدید یه مسابقه برگزار میشه ،اونم چه مسابقه ی ؟برنده ی این مسابقه زن ارباب میشه ! همه داشتن از خوشحالی بال در میووردن مخصوصا اون دختره سابیرینا ،خیلی عصبانی بود واسه همین بعد از شنیدن این حرف به سمت اتاق ارباب رفتم.
ا/ت:.....تق ....تق (در اتاق رو میزنه )
تهیونگ: بفرمایید داخل
ا/ت:ارباب میخواستم باهاتون حرف بزنم
تهیونگ: راجب به چی؟
ا/ت:راجب به مسابقه .ارباب من نیومدم اینجا که همسر شما بشم فقط اومدم اینجا تا کار کنم !
تهیونگ: الان منظورت اینکه نمیخوای توی مسابقه باشی؟
ا/ت:درسته(خاک تو سرت 😔چرا من به جای تو نیستم🥺)
تهیونگ: نمیشه !
ا/ت:ولی ارباب
تهیونگ: همین که گفتم مسابقه بین ۱۰ تا خدمتکار جدیده ،پس نمیخوام مخالفتی باشه!
ا/ت:*یعنی شیطونه میگه با همون نقاب رو صورتت بکشمت*چشم(هعبببب)
از اتاق خارج شدم
ا/ت:فکر کنم از اومدنم به اینجا پشیمون شدم ....
ادامه دارد
#پارت۴
_نه پسرم اومدتا راجب موضوع ازدواج باهات صحبت کنم
تهیونگ: پدر من چند بار بهتون بگم من خودم این موضوع رو حل میکنم شما نگران نباشید
_پسرم داره کم کم دیر میشه تو باید واسه خودت یه وارث به دنیا بیاری وگرنه مجبور میشم یه نفر دیگرو به عنوان وارثت انتخاب کنم
تهیونگ: چشم پدر سعیم رو میکنم شما نگران نباشید
_پس من میرم خداحافظ
باید زود این مسئله رو حل بکنم .توی فکر بودم و داشتم راجب به همین موضوع فکر میکردم که یه چیزی به ذهنم رسید
تهیونگ: خب من فقط به یه وارث احتیاج دارم .فهمیدم ...آجوما....آجوما(داد)
آجوما:بله قربان
تهیونگ: همین الان اعلام کن که بین ۱۰ تا خدمتکار جدیدی که اومده مسابقه برگزار میشه
آجوما:ارباب چه مسابقه ی ؟
تهیونگ: مسابقه ی که هر کدوم داخلش برنده بشه من باهاش ازدواج میکنم(دلیل انتخاب همچین مسابقه ی چی بود تهیونگ جان دقیقا🤔)
آجوما:ولی قربان ....
تهیونگ: زود باش
آجوما :چشم
تنها راهم این بود فقط یه وارث برام کافی بود .هیچ لازم نبود که عشقی هم بینمون بوده باشه من به عشق اعتقاد ندارم .چون به خاطر همون موضوع نقاب به صورت دارم .
"ویو ا/ت "
تازه یه ساعت بود که کارم رو شروع کرده بودم که آجوما اومد گفت که بین ما ۱۰ تا خدمتکار جدید یه مسابقه برگزار میشه ،اونم چه مسابقه ی ؟برنده ی این مسابقه زن ارباب میشه ! همه داشتن از خوشحالی بال در میووردن مخصوصا اون دختره سابیرینا ،خیلی عصبانی بود واسه همین بعد از شنیدن این حرف به سمت اتاق ارباب رفتم.
ا/ت:.....تق ....تق (در اتاق رو میزنه )
تهیونگ: بفرمایید داخل
ا/ت:ارباب میخواستم باهاتون حرف بزنم
تهیونگ: راجب به چی؟
ا/ت:راجب به مسابقه .ارباب من نیومدم اینجا که همسر شما بشم فقط اومدم اینجا تا کار کنم !
تهیونگ: الان منظورت اینکه نمیخوای توی مسابقه باشی؟
ا/ت:درسته(خاک تو سرت 😔چرا من به جای تو نیستم🥺)
تهیونگ: نمیشه !
ا/ت:ولی ارباب
تهیونگ: همین که گفتم مسابقه بین ۱۰ تا خدمتکار جدیده ،پس نمیخوام مخالفتی باشه!
ا/ت:*یعنی شیطونه میگه با همون نقاب رو صورتت بکشمت*چشم(هعبببب)
از اتاق خارج شدم
ا/ت:فکر کنم از اومدنم به اینجا پشیمون شدم ....
ادامه دارد
۷.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.