نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۲
کیم جون:آبجی چیزی شده چرا داری میخندی؟
ا/ت:دارم به کل کل های شما میخندم
میون: من تموم کردم
کیم جون:منم همینطور
ا/ت:باشه برید کفش هاتونو بپوشید تا من بیام
ظرف های صبحونه رو جمع کردم و گذاشتم تو سینک و رفتم ته کیم جون و میون رو برسونم مدرسه .کیم جون ۱۸ سالشه و میون هم ۱۴ سالش ،خواهرو برادرم زود بزرگ شدن
"ویو به سر کار ا/ت"
ا/ت:سلام قربان من اومدم
^چرا اینقدر دیر کردی هاااااااااا(داد)
ا/ت:ولی من که سر موقع اومدم
^ببین یه دقیقه و ۲۶ثانیه از وقت کارت گذشته بعد میگی سر موقع اومدی ؟
ا/ت:ببخشید دیگه تکرارش نمیکنم
^نه تو اخراجی اینا بارو دیگه نمی بخشم
ا/ت:ولی قربان ....قربان یه لحظه
^برو بیرون زود باش برو
وقتی از رستوران خارج شدم نیکیتا رو دیدم
ا/ت:اون دختره ی سلیطه حتما کار اونه
نیکیتا از همون بچگی پولدار بوده و با پولش منو اذیتت میکرد .از همون بچگی هم از من متنفر بوده و همیشه اذیتتم میکرده .بی اهمیت بهش توی پیاده رو شروع به راه رفتن کردم که کاغذی که روش یه ادرس بود و زیرش نوشته ادرس این خونه به یه خدمتکار نیاز داره بر خوردم *این یه شانس ه .وای خدای من ازت خیلی ممنونم *زود سوار ماشین شدم و به سمت آدرس رفتم یه خونه ی خیلی بزرگ بود .خونه نبود تلفظ صحیحش کاخ بود کاخ !در خونه زدم که یه خانومی نسبتن پیر درو باز کرد
آجوما:بانوی جوان کاری داشتین ؟
ا/ت:گفته شده بود که توی این کاخ به یه خدمتکار احتیاجه اومدم برای کار
آجوما:عا .بله درسته بفرما داخل
وارد کاخ شدم خیلی زیبا بود زیبایش چشم آدم رو کور میکرد.
"ویو تهیونگ "
روی کاناپه نشسته بودم که آجوما با یه دختر همراهش وارد سالن شد .دختره با مو های مشکی و چشم های قهوه ای و یه لباس ساده و راحت تنش بود :
آجوما:قربان ایشون اومدن ته اینجا کار کنن
تهیونگ: اسمت چیه دختر جون؟
ا/ت:اسمم هوانگ ا/ت
تهیونگ: چند سالته؟
ا/ت:من ۲۴ سالمه
تهیونگ: اهل کجایی؟
ا/ت:*اخه به تو چه تو فقط کارو بهم بده 😑🤔*
ا/ت:اهل سئول
تهیونگ: باشه کارت رو از فردا شروع کن
ا/ت:*این همه چیز پرسیدی که آخرش اینو بگی خب از همون اول میزاشتی دیگه 😤🧐*
ا/ت:باشه...
ادامه دارد
خب این از پارت های جدیدمون
#پارت۲
کیم جون:آبجی چیزی شده چرا داری میخندی؟
ا/ت:دارم به کل کل های شما میخندم
میون: من تموم کردم
کیم جون:منم همینطور
ا/ت:باشه برید کفش هاتونو بپوشید تا من بیام
ظرف های صبحونه رو جمع کردم و گذاشتم تو سینک و رفتم ته کیم جون و میون رو برسونم مدرسه .کیم جون ۱۸ سالشه و میون هم ۱۴ سالش ،خواهرو برادرم زود بزرگ شدن
"ویو به سر کار ا/ت"
ا/ت:سلام قربان من اومدم
^چرا اینقدر دیر کردی هاااااااااا(داد)
ا/ت:ولی من که سر موقع اومدم
^ببین یه دقیقه و ۲۶ثانیه از وقت کارت گذشته بعد میگی سر موقع اومدی ؟
ا/ت:ببخشید دیگه تکرارش نمیکنم
^نه تو اخراجی اینا بارو دیگه نمی بخشم
ا/ت:ولی قربان ....قربان یه لحظه
^برو بیرون زود باش برو
وقتی از رستوران خارج شدم نیکیتا رو دیدم
ا/ت:اون دختره ی سلیطه حتما کار اونه
نیکیتا از همون بچگی پولدار بوده و با پولش منو اذیتت میکرد .از همون بچگی هم از من متنفر بوده و همیشه اذیتتم میکرده .بی اهمیت بهش توی پیاده رو شروع به راه رفتن کردم که کاغذی که روش یه ادرس بود و زیرش نوشته ادرس این خونه به یه خدمتکار نیاز داره بر خوردم *این یه شانس ه .وای خدای من ازت خیلی ممنونم *زود سوار ماشین شدم و به سمت آدرس رفتم یه خونه ی خیلی بزرگ بود .خونه نبود تلفظ صحیحش کاخ بود کاخ !در خونه زدم که یه خانومی نسبتن پیر درو باز کرد
آجوما:بانوی جوان کاری داشتین ؟
ا/ت:گفته شده بود که توی این کاخ به یه خدمتکار احتیاجه اومدم برای کار
آجوما:عا .بله درسته بفرما داخل
وارد کاخ شدم خیلی زیبا بود زیبایش چشم آدم رو کور میکرد.
"ویو تهیونگ "
روی کاناپه نشسته بودم که آجوما با یه دختر همراهش وارد سالن شد .دختره با مو های مشکی و چشم های قهوه ای و یه لباس ساده و راحت تنش بود :
آجوما:قربان ایشون اومدن ته اینجا کار کنن
تهیونگ: اسمت چیه دختر جون؟
ا/ت:اسمم هوانگ ا/ت
تهیونگ: چند سالته؟
ا/ت:من ۲۴ سالمه
تهیونگ: اهل کجایی؟
ا/ت:*اخه به تو چه تو فقط کارو بهم بده 😑🤔*
ا/ت:اهل سئول
تهیونگ: باشه کارت رو از فردا شروع کن
ا/ت:*این همه چیز پرسیدی که آخرش اینو بگی خب از همون اول میزاشتی دیگه 😤🧐*
ا/ت:باشه...
ادامه دارد
خب این از پارت های جدیدمون
۶.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.