نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۳
دختر بعد از باشه گفتن رفت خیلی جالب بود برام چرا دختری به این زیبایی میومد اینجا تا خدمتکار بشه ،بیخیالش.
"ویو ا/ت"
رفتم خونه ،یه نفس عمیقی کشیدم وبه سمت اتاق خوابم رفتم .باورم نمیشد رفتم اونجا
ا/ت:ا/ت تو باید قوی باشی
ولی مگه میشه قوی بود. چمدونم رو اوردم و شروع به جمع کردن وسایلم کردم .دیگه نمی تونستم تحمل کنم واسه همین به تختم تکیه دادم و زانو هام رو بغل کردم:
ا/ت:من باید قوی باشم....(گریه)
دوباره اون حس که بعضی وقت ها بهم دست میداد .توی این چند سال بعضی وقت ها همش با خودم میگفتم اگه نتونم یه روز پیش خواهر و برادرم باشم چطور ؟بعدش به خودم میگفتم امکان نداره این اتفاق بیوفته که افتاد !سخته ولی نباید اجازه بدم که برادر و خواهرم توی لین سن کم کار کنن و مثل من از آرزو هاشون دست بکشن .
"ویو فردا "
صبح زود مثل همیشه از خواب بیدار شدم و رفتم پایین تا غذا درست کنم
"ویو زمان صبحونه "
ا/ت:*باید بهشون بگم*خب ....کیم جون ،میون میخوام بهتون یه چیزی بگم !
کیم جون:چه چیزی ؟
ا/ت:من میخوام برم توی یه خونه ی کار کنم
میون:(غذا میپره تو گلوش )
کیم جون:یعنی میخوای خدمتکار بشی ؟امکان نداره اجازه بدم !
ا/ت:از رستوران اخراجم کردن چاره ی نیست
میون:ولی آبجی
ا/ت:نگران من نباشید من زود زود بهتون سر میزنم ....کیم جون وقتی من نیستم تو باید از میون مراقبت کنی
میون:یکی لازمه که از اون مراقبت کنه (زیر لبی)
کیم جون: چشم
"ویو تهیونگ "
آجوما:ارباب پدرتون اینجا هستن
تهیونگ: بهشون بگید بیاین داخل
آجوما :چشم
_سلام پسرم
تهیونگ: سلام پدر .اتفاقی افتاده؟
_نه !پسرم اومدتا.....
ادامه دارد
#پارت۳
دختر بعد از باشه گفتن رفت خیلی جالب بود برام چرا دختری به این زیبایی میومد اینجا تا خدمتکار بشه ،بیخیالش.
"ویو ا/ت"
رفتم خونه ،یه نفس عمیقی کشیدم وبه سمت اتاق خوابم رفتم .باورم نمیشد رفتم اونجا
ا/ت:ا/ت تو باید قوی باشی
ولی مگه میشه قوی بود. چمدونم رو اوردم و شروع به جمع کردن وسایلم کردم .دیگه نمی تونستم تحمل کنم واسه همین به تختم تکیه دادم و زانو هام رو بغل کردم:
ا/ت:من باید قوی باشم....(گریه)
دوباره اون حس که بعضی وقت ها بهم دست میداد .توی این چند سال بعضی وقت ها همش با خودم میگفتم اگه نتونم یه روز پیش خواهر و برادرم باشم چطور ؟بعدش به خودم میگفتم امکان نداره این اتفاق بیوفته که افتاد !سخته ولی نباید اجازه بدم که برادر و خواهرم توی لین سن کم کار کنن و مثل من از آرزو هاشون دست بکشن .
"ویو فردا "
صبح زود مثل همیشه از خواب بیدار شدم و رفتم پایین تا غذا درست کنم
"ویو زمان صبحونه "
ا/ت:*باید بهشون بگم*خب ....کیم جون ،میون میخوام بهتون یه چیزی بگم !
کیم جون:چه چیزی ؟
ا/ت:من میخوام برم توی یه خونه ی کار کنم
میون:(غذا میپره تو گلوش )
کیم جون:یعنی میخوای خدمتکار بشی ؟امکان نداره اجازه بدم !
ا/ت:از رستوران اخراجم کردن چاره ی نیست
میون:ولی آبجی
ا/ت:نگران من نباشید من زود زود بهتون سر میزنم ....کیم جون وقتی من نیستم تو باید از میون مراقبت کنی
میون:یکی لازمه که از اون مراقبت کنه (زیر لبی)
کیم جون: چشم
"ویو تهیونگ "
آجوما:ارباب پدرتون اینجا هستن
تهیونگ: بهشون بگید بیاین داخل
آجوما :چشم
_سلام پسرم
تهیونگ: سلام پدر .اتفاقی افتاده؟
_نه !پسرم اومدتا.....
ادامه دارد
۶.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.