نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۵
ا/ت:فکر کنم از اومدنم به اینجا پشیمون شدم ....
با اندوه و غم فراوان توی راهرو شروع به راه رفتن کردم که یهو خوردم به یه نفر وقتی سرم رو بالا اوردم سابیرینا رو دیدم که با اون دوتا دختر های لوسی که کنارش بود داره نگام میکنه:
ا/ت:ببخشید
ببخشید و گفتم و خواستم به راهم ادامه بدم که جلوم رو گرفت:
سابیرینا: ببخشید ....هع(نیشخند)تو اصلا در حد من نیستی که ببخشید بگی همین الان جلوم زانو بزن تا ببخشمت،همین الان !
با این حرفش خندم گرفت من تا حالا جلو کسی زانو نزدم بعد جلو این هرزه زانو بزنم .با عصبانیت برگشتم سمتش :
ا/ت:تو مگه چی داری که من در حدت باشم ؟اگه پولدار بودی اینجا نمی اومدی ،اگه هم پولداری اومدی اینجا واسه هرزه گی تازه شم مالی نیستی که من جلوت زانو بزنم اگه شبیه آدم(ببخشید چیز دیگه ی به ذهنم نرسید) بودی اونطوری هم جلوت زانو نمیزدم ...(خواست که بره)آها راستی من جلو هرزه ها زانو نمیزنم
سابیرینا:یا هوانگ ا/ت ....بیا اینجا زود (داد)
بعد گفتن حرف هام به راهم ادامه دادم :
ا/ت:دختره ی ک***ش فکر کرده کیه که من بخوام جلوش زانو بزنم ...هع(نیشخند)
رفتم سمت آشپز خونه و شروع کردم به شستن ظرف ها .
"چند مین بعد"
ا/ت:آخیش بالاخره تموم شدن وای کمرم ...
که یکی لباسام رو کشید ،یه دختر خوشگل و کیوت با چشما های درشت و شبیه ارباب بود .روی زانو نشستم تا باهاش حرف بزنم که گفت:
لورا:ببخشید خانوم شما میدونید برادر کیم کجاست ؟(با لحن کودکی)
ا/ت:آره میدونم .اسمت چیه کوچولو ؟
لورا:اسم من لوراست ۵ سالمه و خواهر خیلی خیلی کوچیک برادر کیم هستم
ا/ت:باشه بیا بریم پیش برادر کیم
لورا:باسه
راستش این پرنسس کوچولو منو یاد بچه گی میون میندازه .وقت های که کیم جون اذیتش میکرد اینجوری میومد پیش و گریه میکرد تا بغلش نکردن گریش قطع نمیشد .دستش رو توی دستم گرفتم و به سمت اتاق ارباب رفتیم
لورا:اینجاست ؟
ا/ت:بله اینجاست .تق ....تق
تهیونگ: بفرمایید داخل
ا/ت:ارباب این خانوم کوچولو باهاتون کار داره
لورا:برادر کیم (دادو به سمت ته میدوعه)
تهیونگ: لورا ...
ادامه دارد
اسلایداول لباس خدمتکار ی
اسلاید ۲ لباس نیکیتا
اسلاید۳لورا
اسلاید ۴ نقاب تهیونگ
و اسلاید ۵،۶،۷،۸نماد خونه ی تهیونگ از بیرون و داخل
#پارت۵
ا/ت:فکر کنم از اومدنم به اینجا پشیمون شدم ....
با اندوه و غم فراوان توی راهرو شروع به راه رفتن کردم که یهو خوردم به یه نفر وقتی سرم رو بالا اوردم سابیرینا رو دیدم که با اون دوتا دختر های لوسی که کنارش بود داره نگام میکنه:
ا/ت:ببخشید
ببخشید و گفتم و خواستم به راهم ادامه بدم که جلوم رو گرفت:
سابیرینا: ببخشید ....هع(نیشخند)تو اصلا در حد من نیستی که ببخشید بگی همین الان جلوم زانو بزن تا ببخشمت،همین الان !
با این حرفش خندم گرفت من تا حالا جلو کسی زانو نزدم بعد جلو این هرزه زانو بزنم .با عصبانیت برگشتم سمتش :
ا/ت:تو مگه چی داری که من در حدت باشم ؟اگه پولدار بودی اینجا نمی اومدی ،اگه هم پولداری اومدی اینجا واسه هرزه گی تازه شم مالی نیستی که من جلوت زانو بزنم اگه شبیه آدم(ببخشید چیز دیگه ی به ذهنم نرسید) بودی اونطوری هم جلوت زانو نمیزدم ...(خواست که بره)آها راستی من جلو هرزه ها زانو نمیزنم
سابیرینا:یا هوانگ ا/ت ....بیا اینجا زود (داد)
بعد گفتن حرف هام به راهم ادامه دادم :
ا/ت:دختره ی ک***ش فکر کرده کیه که من بخوام جلوش زانو بزنم ...هع(نیشخند)
رفتم سمت آشپز خونه و شروع کردم به شستن ظرف ها .
"چند مین بعد"
ا/ت:آخیش بالاخره تموم شدن وای کمرم ...
که یکی لباسام رو کشید ،یه دختر خوشگل و کیوت با چشما های درشت و شبیه ارباب بود .روی زانو نشستم تا باهاش حرف بزنم که گفت:
لورا:ببخشید خانوم شما میدونید برادر کیم کجاست ؟(با لحن کودکی)
ا/ت:آره میدونم .اسمت چیه کوچولو ؟
لورا:اسم من لوراست ۵ سالمه و خواهر خیلی خیلی کوچیک برادر کیم هستم
ا/ت:باشه بیا بریم پیش برادر کیم
لورا:باسه
راستش این پرنسس کوچولو منو یاد بچه گی میون میندازه .وقت های که کیم جون اذیتش میکرد اینجوری میومد پیش و گریه میکرد تا بغلش نکردن گریش قطع نمیشد .دستش رو توی دستم گرفتم و به سمت اتاق ارباب رفتیم
لورا:اینجاست ؟
ا/ت:بله اینجاست .تق ....تق
تهیونگ: بفرمایید داخل
ا/ت:ارباب این خانوم کوچولو باهاتون کار داره
لورا:برادر کیم (دادو به سمت ته میدوعه)
تهیونگ: لورا ...
ادامه دارد
اسلایداول لباس خدمتکار ی
اسلاید ۲ لباس نیکیتا
اسلاید۳لورا
اسلاید ۴ نقاب تهیونگ
و اسلاید ۵،۶،۷،۸نماد خونه ی تهیونگ از بیرون و داخل
۸.۰k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.