نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۶
تهیونگ: لورا با کی اومدی ؟
لورا:با مامان اومدم
تهیونگ: پس مامان کجاست ؟
لورا:پایین عه
تهیونگ: ا/ت خانوم سارا اونجا بود
ا/ت:ارباب راستش من وقتی که داشتم میومدم کسی توی سالن ندیدم
لورا:برادر مامان میگفت باید حتما باهات حرف بزنه
تهیونگ: باشه ،تو برو با ا/ت بازی کن منم میرم تا با مامان حرف بزنم باشه
لورا:باسه
"ویو تهیونگ "
رفتم پایین سارا رو دیدم که روی کاناپه نشسته و مثل همیشه داره قهوه میخوره .ساره از من فقط ۴ سال بزرگتره ،اون ۳۳ سالشه در حالی که پدر من ۵۴ سالشه .از همون اول سارا به فکر پول خانواده ی من بود در حالی که پدرم عاشقش شده ،مادرم من از پدرم وقتی ۱۵ سالم بوی طلاق گرفت چون پدرم همش بار بودو دختر میاورد خونه و الان هم ازش خبری ندارم .(نمیدونم فازم چیست کع براتون مقدمه چینی نوشتم)
تهیونگ: به !خانوم سارا صورتتون رو ببینیم
سارا:عو ،تهیونگ
تهیونگ: چیکارم داشتی ،اون رسوایی چند ماه پیش کم نبود الان میخوای چیکار کنی ؟
سارا:تهیونگ خوب نیست آدم با بزرگ ترش اینجوری حرف بزنه ؛اومدم راجب به یه موضوع خیلی مهم باهات حرف بزنم
تهیونگ: بفرما!
سارا:همونطور که میدونی پدرت خیلی اصرار داره که ازدواج کنی ،واسه همین من برات یه دختر خوب و خوشگل و خوش اندام پیدا کردم که مطمئنم ازش خوشت میاد
"ویو ا/ت "
لورا گفت که تشنه اشه و منم اومد پایین تا براش آب بیارم که تا من اومد پایین نیکیتا با یه لباس باز و یه میکاپ غلیظ ،با کفش های پاشنه بلند وارد سالن شد .تا منو دید یه چشم غره رفت و رفت سمت ارباب و همون مادر ارباب سارا بیخیال بهش رفتم سمت آشپز خونه
ا/ت:دختره فکر کرده کیه که چشم غره میره !البته من جلو اون هیچیم (تو از اون صد برابر بهتری عزیزم )
داشتم آب رو تو لیوان میخریختم که ....
ادامه دارد
اسلاید ۱ ا/ت
اسلاید ۲ میون
اسلاید ۳ کیم جون
اسلاید ۴ نیکیتا
اسلاید ۵ سابیرینا
خب بچه ها لباس نیکیتا رو توی پارت قبل گذاشتم
#پارت۶
تهیونگ: لورا با کی اومدی ؟
لورا:با مامان اومدم
تهیونگ: پس مامان کجاست ؟
لورا:پایین عه
تهیونگ: ا/ت خانوم سارا اونجا بود
ا/ت:ارباب راستش من وقتی که داشتم میومدم کسی توی سالن ندیدم
لورا:برادر مامان میگفت باید حتما باهات حرف بزنه
تهیونگ: باشه ،تو برو با ا/ت بازی کن منم میرم تا با مامان حرف بزنم باشه
لورا:باسه
"ویو تهیونگ "
رفتم پایین سارا رو دیدم که روی کاناپه نشسته و مثل همیشه داره قهوه میخوره .ساره از من فقط ۴ سال بزرگتره ،اون ۳۳ سالشه در حالی که پدر من ۵۴ سالشه .از همون اول سارا به فکر پول خانواده ی من بود در حالی که پدرم عاشقش شده ،مادرم من از پدرم وقتی ۱۵ سالم بوی طلاق گرفت چون پدرم همش بار بودو دختر میاورد خونه و الان هم ازش خبری ندارم .(نمیدونم فازم چیست کع براتون مقدمه چینی نوشتم)
تهیونگ: به !خانوم سارا صورتتون رو ببینیم
سارا:عو ،تهیونگ
تهیونگ: چیکارم داشتی ،اون رسوایی چند ماه پیش کم نبود الان میخوای چیکار کنی ؟
سارا:تهیونگ خوب نیست آدم با بزرگ ترش اینجوری حرف بزنه ؛اومدم راجب به یه موضوع خیلی مهم باهات حرف بزنم
تهیونگ: بفرما!
سارا:همونطور که میدونی پدرت خیلی اصرار داره که ازدواج کنی ،واسه همین من برات یه دختر خوب و خوشگل و خوش اندام پیدا کردم که مطمئنم ازش خوشت میاد
"ویو ا/ت "
لورا گفت که تشنه اشه و منم اومد پایین تا براش آب بیارم که تا من اومد پایین نیکیتا با یه لباس باز و یه میکاپ غلیظ ،با کفش های پاشنه بلند وارد سالن شد .تا منو دید یه چشم غره رفت و رفت سمت ارباب و همون مادر ارباب سارا بیخیال بهش رفتم سمت آشپز خونه
ا/ت:دختره فکر کرده کیه که چشم غره میره !البته من جلو اون هیچیم (تو از اون صد برابر بهتری عزیزم )
داشتم آب رو تو لیوان میخریختم که ....
ادامه دارد
اسلاید ۱ ا/ت
اسلاید ۲ میون
اسلاید ۳ کیم جون
اسلاید ۴ نیکیتا
اسلاید ۵ سابیرینا
خب بچه ها لباس نیکیتا رو توی پارت قبل گذاشتم
۷.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.