ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت83
بعد از اینکه غذامو نوش جان کردم با حس سنگینی معدم از جام بلند شدم و ظرف غذا رو یه گوشه گذاشتم!!!
دوباره برق و خاموش کردم و اومدم بخوابم که یه لحظه به سرم زد که ببینم در بازه یا قفله...
که اگه باز بود برم یه چرخی تو عمارت بزنم، اگه قفل هم بود که دیگه بیخیال...
از جام بلند شدم و رفتم سمت در و دستگیره رو که چرخوندم سوپرایز شدم!!
در کمال ناباوری قفل نبود، درو باز کردم و با احتیاط به بیرون نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم کسی نیست آروم رفتم بیرون!!!
پاورچین پاورچین به سمت حیاط حرکت کردم...
نسیم خنکی میوزید و روحم و جلا میداد!!!
رفتم داخل حیاط کنار حوض نشستم و خبری از هیچکس نبود!!
دستمو توی آب فرو بردم که سرماش قشنگ حالمو خوب میکرد...
همونطوری با آب بازی میکردم و فکر روزایی که در پیش داشتم بودم که یهو با شنیدن صدای سرفه ی مردی وحشت زده به رو به روم خیره شدم!!!
از جام بلند شدم و آروم با ترس گفتم:
+س س سلام..
مرد نزدیک تر شد که قیافه اشو که دیدم ترسم فرو کش کرد:
-سلام آهوی گریز پای!!
دستمو روی قلبم گذاشتم و گفتم:
+سالار تویی!!
من که کلی ترسیدم!!
#پارت83
بعد از اینکه غذامو نوش جان کردم با حس سنگینی معدم از جام بلند شدم و ظرف غذا رو یه گوشه گذاشتم!!!
دوباره برق و خاموش کردم و اومدم بخوابم که یه لحظه به سرم زد که ببینم در بازه یا قفله...
که اگه باز بود برم یه چرخی تو عمارت بزنم، اگه قفل هم بود که دیگه بیخیال...
از جام بلند شدم و رفتم سمت در و دستگیره رو که چرخوندم سوپرایز شدم!!
در کمال ناباوری قفل نبود، درو باز کردم و با احتیاط به بیرون نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم کسی نیست آروم رفتم بیرون!!!
پاورچین پاورچین به سمت حیاط حرکت کردم...
نسیم خنکی میوزید و روحم و جلا میداد!!!
رفتم داخل حیاط کنار حوض نشستم و خبری از هیچکس نبود!!
دستمو توی آب فرو بردم که سرماش قشنگ حالمو خوب میکرد...
همونطوری با آب بازی میکردم و فکر روزایی که در پیش داشتم بودم که یهو با شنیدن صدای سرفه ی مردی وحشت زده به رو به روم خیره شدم!!!
از جام بلند شدم و آروم با ترس گفتم:
+س س سلام..
مرد نزدیک تر شد که قیافه اشو که دیدم ترسم فرو کش کرد:
-سلام آهوی گریز پای!!
دستمو روی قلبم گذاشتم و گفتم:
+سالار تویی!!
من که کلی ترسیدم!!
۳.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.