اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت82

تو همین فکرا بودم و نفهمیدم اصلا کی خوابم برد!!!

هنوز صبح نشده بود که با سوزش زخم های صورتم چشمام و باز کردم!!

صورتم از درد جمع شده بود و از جام بلند شدم تا یه آبی به صورتم بزنم تا از دردش کم بشه!!

همه جا تاریک بود و درست نمیتونستم چیزی و ببینم!!!

خمیازه ای کشیدم و به سمت پریز برق رفتم و لامپ هارو روشن کردم!!

به محض روشن شدن اتاق چشمام و ریز کردم تا نور چشمم و نزنه و سرمو چرخوندم طرف دیگه که با دیدن دیس بزرگ غذا ناخودآگاه لبخندی زدم!!!!

با ذوق رفتم سمتشو با دیدن محتوای داخلش چشمام برقی زد و گفتم:

-وای یعنی اینا واسه منه؟!

آب دهنمو قورت دادم و بیخیال شستن صورتم شدم...
انگار سوزش صورتم یادم رفته بود و تمام فکرو ذکرم شده بود خوردن اینا!!+

آستین لباسمو بالا دادم و لبامو با زبون تر کردم و بشقاب غذا رو برداشتم!!

یکم سرد شده بود ولی همچنان لذت خوردنش وجود داشت!!

همونطور که با ولع میخوردم به این فکر میکردم که کی این غذا رو آوردن که من متوجه نشدم؟!

یعنی انقدر خوابم عمیق بود؟!

پوفی کشیدم و گفتم:

+بیخیال این چیزا مهم نیست!! مهمه اینه که من الان سیر بشم!!
ولی هرکی بوده دستش درد نکنه!!
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت83بعد از اینکه غذامو نوش جان کردم با حس س...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت84تک خنده ای کرد و اومد کنارم و گفت:-از چ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت81با تمام دقت خودم و بررسی کردم!!شالمو از...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت80آهی کشیدم و گفتم:+امیدوارمهمراه اسد وار...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

پارت شانزدهم رسیدیم اونیکس:ماری نمیخوای توضیح بدی؟چه توضیحی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط