اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت85

مکثی کردم و وقتی دیدم جوابمو نداده پرسیدم:

+ پس تو اینجا چیکار می کنی؟؟
یعنی کارت تو این عمارت چیه؟؟

نگاهشو سمتم چرخوند و یه لحظه با دیدن صورتم چشماشو ریز کرد و گفت:

- صورتت...

دستمو روی صورتم گذاشتم و گفتم:

+چی؟!

نگاه عمیقی بهم کرد و گفت:

-چرا من تازه اینارو دیدم؟!

با غم خندیدم و گفتم:

+آها این زخما رو میگی...

دستشو سمت صورتم دراز کرد و هنوز که جواب سوالمو نداده بود دستی روی صورتم کشید و گفت:

- صورتت چی شده؟؟
کی دست روت بلند کرده؟؟

یکم خودمو عقب تر کشیدم و گفتم:

+ چیزی نیست چیز خاصی نیست...

اخماش تو هم رفت و گفت:

- یعنی چی که چیز خاصی نیست؟؟

مکثی کرد و میون دندون های کلید شدش غرید:

-کار کیه؟!
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت86یه جوری عصبانی شده بود که حس می کردم اگ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت87روی صورتم دقیق شد و لب زد:-چی میشه؟!بغض...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت84تک خنده ای کرد و اومد کنارم و گفت:-از چ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت83بعد از اینکه غذامو نوش جان کردم با حس س...

پارت11رمان فیککه یهو نگاه های سنگین کشی رو روی خودم حس کردمن...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

کیوت ولی خشن پارت ۱۹ا.ت : (جیغ) چیکار میکنی آییییی ولم کنکوک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط