اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت84

تک خنده ای کرد و اومد کنارم و گفت:

-از چی بترسی؟ مگه هیولام!!

نگاهی به اطرافم انداختم و گفتم:

+آخه این وقت...

حرفمو قطع کرد و گفت:

-چرا نخوابیدی؟!

+خواب بودم یهو بیدار شدم و اومدم بیرون که یه هوایی بخورم!!!
تو چرا بیداری؟!

کنار حوض نشست و به منم اشاره کرد بشینم و بعد گفت:

-من خوابم نمیبرد!!!

صدامو آروم تر کردم و گفتم:

+سالار یه سوال بپرسم راستشو میگی؟!

سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت:

-آره حتما!!

مکثی کردم و گفتم:

+تو میدونی من چرا آوردن اینجا؟!
ارباب چیکارم داره...

یه لحظه قیافه ش منقلب شد اما فوری خودشو جمع کرد و گفت:

-خودت میگی ارباب من با ارباب چه صنمی دارم که بدونم؟!

لبامو آویزون کردم و گفتم:

+اهوم راست میگی، گفتم شاید بدونی!!
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت85مکثی کردم و وقتی دیدم جوابمو نداده پرسی...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت86یه جوری عصبانی شده بود که حس می کردم اگ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت83بعد از اینکه غذامو نوش جان کردم با حس س...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت82تو همین فکرا بودم و نفهمیدم اصلا کی خوا...

سه پارتی (درخواستی) P2

برادر بی رحم من 💔🥀🖤💫part ۳ویو یورا:داشتم میرفتم توی اتاقم ام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط