نگرانم که مبادا نگرانم بکنی ،
نگرانم که مبادا نگرانم بکنی ،
باز با عشوه دچار هیجانم بکنی ،
مثل برگ گلی و فصل بهارم همه تو
ترسم آن است مرا برگ خزانم بکنی
نگواینگونه که دل خون شَوداز گفتن تو
بگو آن گونه که بی تاب و توانم بکنی
بِنَما گوشهٔ چشمی بِرهانم ز ملال
همه جا نام خودت ورد زبانم بکنی
من که در عشق تو مانند زلیخا شده ام
رخت یوسف به سرم کن که جوانم بکنی
باز با عشوه دچار هیجانم بکنی ،
مثل برگ گلی و فصل بهارم همه تو
ترسم آن است مرا برگ خزانم بکنی
نگواینگونه که دل خون شَوداز گفتن تو
بگو آن گونه که بی تاب و توانم بکنی
بِنَما گوشهٔ چشمی بِرهانم ز ملال
همه جا نام خودت ورد زبانم بکنی
من که در عشق تو مانند زلیخا شده ام
رخت یوسف به سرم کن که جوانم بکنی
۵.۰k
۲۰ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.