گرچه رفتی شاد از این مخروبه ای دلشاد من
گرچه رفتی شاد از این مخروبه ای دلشاد من
گاه گاهی هم گذر کن بر دلِ ناشاد من
دیگر این دنیای من گردیده چون غم خانه ای
میرسی آیا در این دنیای غم بر داد من
روزگارم تار و ایامم سیه شد ای دربغ
شمع راهم شد خموش ای دادِ بر بیداد من
تا به کی باید تحمل در فراغت ای عزیز
دیده خون بارد به حالِ درد بی فریاد من
بر دلم این آرزو وُ بر زبانم این دعاست
تا بیافتم دام چشمانت ، شوی صیاد من
در گذرگاهی نشینم شاید از آن بگذری
دل دهم تاوان ، اگر چشمت رسد امداد من
لحظه هایم گر به سختی در گذر هستندو من
شب به یادت سر کنم ، آیا تو هم با یاد من ؟
گاه گاهی هم گذر کن بر دلِ ناشاد من
دیگر این دنیای من گردیده چون غم خانه ای
میرسی آیا در این دنیای غم بر داد من
روزگارم تار و ایامم سیه شد ای دربغ
شمع راهم شد خموش ای دادِ بر بیداد من
تا به کی باید تحمل در فراغت ای عزیز
دیده خون بارد به حالِ درد بی فریاد من
بر دلم این آرزو وُ بر زبانم این دعاست
تا بیافتم دام چشمانت ، شوی صیاد من
در گذرگاهی نشینم شاید از آن بگذری
دل دهم تاوان ، اگر چشمت رسد امداد من
لحظه هایم گر به سختی در گذر هستندو من
شب به یادت سر کنم ، آیا تو هم با یاد من ؟
۵.۲k
۲۰ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.