رمان ماهک پارت 162
#رمان_ماهک #پارت_162
قلبم لحظه ای آروم نمیشد پاهام از استرس می لرزید و دستای یخمو بی اختیار مشت کرده بودم و متوجه نبودم که ناخنام چه فشاری به کف دستم میارن.
دلم میخواست دهن باز کنم و براش توضیح بدم و بابت اینکه به حرفش گوش نداده بودم ازش عذر خواهی کنم.
اما جرعت نمیکردم و از عواقب بعدش میترسیدم. بدون شک نسبت بمن فکرش منفی شده بود و من اونقدر ترسیده بودم که نمیتونستم حتی حرف بزنم.
وقتی رسیدیم خریدارو بی هیچ حرفی دستم داد و به سمت اتاق خواب رفت و چند لحظه بعد درحالیکه لپ تاپ و چند کتاب توی دستش بود به سالن اومد و مشغول شد.
بدون هیچ حرفی به اتاق مطالعه رفتم وکتاب مربوط به امتحان بعدیم رو باز کردم اما ذهنم جمع و جور نمی شد و یک کلمه هم از اون درس توی مغزم نمی رفت.
کلافه سرم رو روی میز گذاشتم و شقیقه هامو فشار دادم کاش مثل همیشه میومد داد میزد کاش صداشو بلند میکرد کاش اصلا میومد ازم توضیح می خواست.
این سکوتش به شدت منو عصبی کرده بود. کتابام رو جمع کردم و رفتم توی حیاط و اونجا مشغول خوندن شدم.
سمیرا خانوم برای ناهار صدام کرد و سرمیز هم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد چون کل تایم ناهار ارش مشغول حرف زدن با مش رحمت بود.
بعد از ناهار به اتاق خواب رفتم و سعی کردم بخوابم و کلی تو دلم به خودم فحش دادم که به حرفش گوش ندادم.
از خواب پریدم و نشستم روی تخت همون موقه ارش وارد اتاق شد سرمو بلند کردم نگاهی بهش انداختم سرش توی گوشیش بود.
داشتم توی ذهنم جمله بندی میکردم که گوشیش زنگ خورد و از اتاق خارج شد.
مستاصل حوله مو برداشتم و رفتم توی حمام و به خودم گفتم باید هرجور شده امشب با ارش صحبت کنم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
قلبم لحظه ای آروم نمیشد پاهام از استرس می لرزید و دستای یخمو بی اختیار مشت کرده بودم و متوجه نبودم که ناخنام چه فشاری به کف دستم میارن.
دلم میخواست دهن باز کنم و براش توضیح بدم و بابت اینکه به حرفش گوش نداده بودم ازش عذر خواهی کنم.
اما جرعت نمیکردم و از عواقب بعدش میترسیدم. بدون شک نسبت بمن فکرش منفی شده بود و من اونقدر ترسیده بودم که نمیتونستم حتی حرف بزنم.
وقتی رسیدیم خریدارو بی هیچ حرفی دستم داد و به سمت اتاق خواب رفت و چند لحظه بعد درحالیکه لپ تاپ و چند کتاب توی دستش بود به سالن اومد و مشغول شد.
بدون هیچ حرفی به اتاق مطالعه رفتم وکتاب مربوط به امتحان بعدیم رو باز کردم اما ذهنم جمع و جور نمی شد و یک کلمه هم از اون درس توی مغزم نمی رفت.
کلافه سرم رو روی میز گذاشتم و شقیقه هامو فشار دادم کاش مثل همیشه میومد داد میزد کاش صداشو بلند میکرد کاش اصلا میومد ازم توضیح می خواست.
این سکوتش به شدت منو عصبی کرده بود. کتابام رو جمع کردم و رفتم توی حیاط و اونجا مشغول خوندن شدم.
سمیرا خانوم برای ناهار صدام کرد و سرمیز هم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد چون کل تایم ناهار ارش مشغول حرف زدن با مش رحمت بود.
بعد از ناهار به اتاق خواب رفتم و سعی کردم بخوابم و کلی تو دلم به خودم فحش دادم که به حرفش گوش ندادم.
از خواب پریدم و نشستم روی تخت همون موقه ارش وارد اتاق شد سرمو بلند کردم نگاهی بهش انداختم سرش توی گوشیش بود.
داشتم توی ذهنم جمله بندی میکردم که گوشیش زنگ خورد و از اتاق خارج شد.
مستاصل حوله مو برداشتم و رفتم توی حمام و به خودم گفتم باید هرجور شده امشب با ارش صحبت کنم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۵۷.۹k
۲۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.