رمان ماهک پارت 164
#رمان_ماهک #پارت_164
رفتم سمتش و از پشت سرش بغلش کردم و دستامو دورش قفل کردم و سرمو به کمرش تکیه دادم و اروم و شمرده شمرده شروع کردم به حرف زدن:
امتحان قبلیم رو که دادم حالم خیلی بد بود و بزور سرجلسه نشسته بودم و موقه تحویل دادن برگه م با احساس حالت تحوع بدجوری به سرویس رفتم و وقتی سرمو بالا اوردم همون پسری که امروز دیدیش رو از توی اینه دیدم.
این پسره مراقب امتحانامون هست و اون روز توی سرویس حالمو پرسید و منم سرد حوابشو دادم اما دستمو گرفت و منم توپیدم بهش شبش توی خونه اگه یادت باشه بهت گفتم میخام باهات صحبت کنم.
نشد حرف بزنیم چون اون بشقابای لعنتی شکست و فرداش هم داشتم درس میخوندم. موضوعی که میخواستم درموردش باهات حرف بزنم همین پسره بود.
امروز علی رقم اینکه بهم گفتی هوا سرده و پیاده برنگرد من تصمیم گرفتم که پیاده برگردم چون دیدم هوا اونقدرا سرد نیست و از طرفی خواستم یه هوایی هم به سرم بخوره.
وسطای راه دیدم پشت سرم راه افتاده و همش ویز ویز میکرد و میگفت شماره مو بگیر من قصد بدی ندارم و نیتم خیره و این حرفا...
آرش من نمیخواستم ازش بگیرم اما باور کن که ابرومو برده بود و همه مغازه دار ها یجوری نگاهم میکردن مجبور بودم ازش بگیرم تا گورشو گم کنه.
آرش به جان خودت که انقدر برام عزیزی کل موضوع همین بود و بابت اینکه به حرفت گوش ندادم معذرت میخوام. من حتی امروز میخواستم بیام و واست توضیح بدم اما دروغ چرا ترسیدم بیام.
دستمو سفت تر کردم و سرمو محکم تر به کمرش فشار دادم و گفتم معذرت میخوام ارش.
چند لحظه ای سکوت کرد و اروم برگشت و به بغلش اشاره کرد و گفت بیا اینجا سرمو پایین انداختم و با جون و دل رفتم توی بغلش هیچکدوممون جیزی نمیگفتیم و انگار هردومون تازه داشتیم آرامش پیدا میکردیم.
سرمو گرفتم بالا به چشماش زل زدم و گفتم بخشیدیم؟ موهامو از توی صورتم کنار زد و صورتمو با دستاش قاب گرفت و گفت
برای امتحانای باقی مونده خودم میبرمت و میام دنبالت تا دیگه کسی جرعت نکنه واسه خانوم من مزاحمت ایجاد کنه.
لبخندی زدم و روی پنجه پا بلند شدم و اروم صورتشو بوسیدم اون هم دستمو اورد بالا و کف دستامو بوسید و گفت امیر و ترانه امشب میان اینجا.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
رفتم سمتش و از پشت سرش بغلش کردم و دستامو دورش قفل کردم و سرمو به کمرش تکیه دادم و اروم و شمرده شمرده شروع کردم به حرف زدن:
امتحان قبلیم رو که دادم حالم خیلی بد بود و بزور سرجلسه نشسته بودم و موقه تحویل دادن برگه م با احساس حالت تحوع بدجوری به سرویس رفتم و وقتی سرمو بالا اوردم همون پسری که امروز دیدیش رو از توی اینه دیدم.
این پسره مراقب امتحانامون هست و اون روز توی سرویس حالمو پرسید و منم سرد حوابشو دادم اما دستمو گرفت و منم توپیدم بهش شبش توی خونه اگه یادت باشه بهت گفتم میخام باهات صحبت کنم.
نشد حرف بزنیم چون اون بشقابای لعنتی شکست و فرداش هم داشتم درس میخوندم. موضوعی که میخواستم درموردش باهات حرف بزنم همین پسره بود.
امروز علی رقم اینکه بهم گفتی هوا سرده و پیاده برنگرد من تصمیم گرفتم که پیاده برگردم چون دیدم هوا اونقدرا سرد نیست و از طرفی خواستم یه هوایی هم به سرم بخوره.
وسطای راه دیدم پشت سرم راه افتاده و همش ویز ویز میکرد و میگفت شماره مو بگیر من قصد بدی ندارم و نیتم خیره و این حرفا...
آرش من نمیخواستم ازش بگیرم اما باور کن که ابرومو برده بود و همه مغازه دار ها یجوری نگاهم میکردن مجبور بودم ازش بگیرم تا گورشو گم کنه.
آرش به جان خودت که انقدر برام عزیزی کل موضوع همین بود و بابت اینکه به حرفت گوش ندادم معذرت میخوام. من حتی امروز میخواستم بیام و واست توضیح بدم اما دروغ چرا ترسیدم بیام.
دستمو سفت تر کردم و سرمو محکم تر به کمرش فشار دادم و گفتم معذرت میخوام ارش.
چند لحظه ای سکوت کرد و اروم برگشت و به بغلش اشاره کرد و گفت بیا اینجا سرمو پایین انداختم و با جون و دل رفتم توی بغلش هیچکدوممون جیزی نمیگفتیم و انگار هردومون تازه داشتیم آرامش پیدا میکردیم.
سرمو گرفتم بالا به چشماش زل زدم و گفتم بخشیدیم؟ موهامو از توی صورتم کنار زد و صورتمو با دستاش قاب گرفت و گفت
برای امتحانای باقی مونده خودم میبرمت و میام دنبالت تا دیگه کسی جرعت نکنه واسه خانوم من مزاحمت ایجاد کنه.
لبخندی زدم و روی پنجه پا بلند شدم و اروم صورتشو بوسیدم اون هم دستمو اورد بالا و کف دستامو بوسید و گفت امیر و ترانه امشب میان اینجا.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۸۱.۲k
۲۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.