رمان ماهک پارت 163
#رمان_ماهک #پارت_163
آرش✍
عقلم اون چیزی رو که چشمم می دید رو باور نمی کرد. ماهک رو درحالی که کاغذی ازون پسر میگرفت میدیدم اما ذهنم نمیپذیرفت. ضربان قلبم بالا رفته بود تا سرحد مرگ عصبی بودم اما نمیتونستم عکس العملی نشون بدم.
چندتا نفس عمیق کشیدم بطری اب رو سرکشیدم خودمو اروم کردم و توی دلم گفتم نه این درست نیست ماهک حتما برای کارش توضیحی داره.
اما این چیزی از عصبانیتمو کم نکرد و فقط کمک کرد تا خودمو کنترل کنم. دلم میخواست اون پسره رو اتقدر بزنم که خون بالا بیاره جلوی چشمم به زنم نزدیک شد و من هیچ غلطی نکردم.
از ماشین پیاده شدم و سعی کردم عادی باشم و فقط خدا میدونست که موقه دادن سوییچ به ماهک چقدر فکم رو بهم فشار دادم تا حرف نامربوطی بهش نزنم.
تمام روز خودمو مشغول مطالعه کردن کردم تا از عصبانیتم کم شه و بعد موضوع رو روشن کنم بخاطر اینکه با ماهک تنها نشم به سمیرا خانوم و مش رحمت گفتم که با ما غذا بخورن و کل تایم ناهار رو با مش رحمت حرف زدم.
به شدت از عکس العمل خودم هراس داشتم و میترسیدم که باز کار رو خراب کنم و برای همین ازش دوری میکردم و فاصله میگرفتم.
با تصور اینکه هنوزم خوابه وارد اتاق شدم و متاسفانه بیدار بود و خداروشکر همون موقه امیرعلی زنگ زد و به بهانه ی تلفن زدن از اتاق خارج شدم.
امیر و ترانه میخواستن بیاد خونمون و رفتم توی اتاق تا بهش بگم که دیدم رفته حمام. بی هدف حلوی اینه ایستادم و مشغول حالت دادن به موهام شدم.
ماهک✍
ربع ساعتی زیر دوش ایستادم و یکم سرحال تر شدم حوله مو تنم کردم و از حمام خارج شدم که ارش رو جلوی اینه دیدم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
آرش✍
عقلم اون چیزی رو که چشمم می دید رو باور نمی کرد. ماهک رو درحالی که کاغذی ازون پسر میگرفت میدیدم اما ذهنم نمیپذیرفت. ضربان قلبم بالا رفته بود تا سرحد مرگ عصبی بودم اما نمیتونستم عکس العملی نشون بدم.
چندتا نفس عمیق کشیدم بطری اب رو سرکشیدم خودمو اروم کردم و توی دلم گفتم نه این درست نیست ماهک حتما برای کارش توضیحی داره.
اما این چیزی از عصبانیتمو کم نکرد و فقط کمک کرد تا خودمو کنترل کنم. دلم میخواست اون پسره رو اتقدر بزنم که خون بالا بیاره جلوی چشمم به زنم نزدیک شد و من هیچ غلطی نکردم.
از ماشین پیاده شدم و سعی کردم عادی باشم و فقط خدا میدونست که موقه دادن سوییچ به ماهک چقدر فکم رو بهم فشار دادم تا حرف نامربوطی بهش نزنم.
تمام روز خودمو مشغول مطالعه کردن کردم تا از عصبانیتم کم شه و بعد موضوع رو روشن کنم بخاطر اینکه با ماهک تنها نشم به سمیرا خانوم و مش رحمت گفتم که با ما غذا بخورن و کل تایم ناهار رو با مش رحمت حرف زدم.
به شدت از عکس العمل خودم هراس داشتم و میترسیدم که باز کار رو خراب کنم و برای همین ازش دوری میکردم و فاصله میگرفتم.
با تصور اینکه هنوزم خوابه وارد اتاق شدم و متاسفانه بیدار بود و خداروشکر همون موقه امیرعلی زنگ زد و به بهانه ی تلفن زدن از اتاق خارج شدم.
امیر و ترانه میخواستن بیاد خونمون و رفتم توی اتاق تا بهش بگم که دیدم رفته حمام. بی هدف حلوی اینه ایستادم و مشغول حالت دادن به موهام شدم.
ماهک✍
ربع ساعتی زیر دوش ایستادم و یکم سرحال تر شدم حوله مو تنم کردم و از حمام خارج شدم که ارش رو جلوی اینه دیدم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۵۶.۹k
۲۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.