عشق درسایه سلطنت پارت22

تهیونگ هم سوار شد و دستور حرکت داد تا آخرین ثانیه قصر دیده میشد بهش نگاه کردم دیگه گریه نکردم نباید میکردم باید محکم میبودم زندگی و مشکلاتم تازه شروع شده بود و من توان جنگ هم نداشتم
میدونستم چیزهایی سر راهم قرار خواهد گرفت که دلتنگی
در مقابلشون هیچه تورم رو بالا زدم و به بیرون چشم دوختم
مردم فرانسه دور تا دور محل عبورمون ایستاده بودن
و عروس فرانسه و انگلستان رو بدرقه میکردن و روی سر
کالسکه مون گل میریختن....
همون لحظه تهیونگ به حرف اومد
تهیونگ: پست و مقامت به عنوان نایب السلطنه فرانسه برای خودته اما تو قصر من از نایب السطنه بودن و این مزخرفاتت
خبری نیست.... میخوام بدونی اگه الان اینجایی عاشق چشم
وابروت نبودم تو به همون دلیلی اینجایی که من این قضیه
رو پذیرفته ام.. مسایل سیاسی... پس قدمها ولقمه هات رو
اندازه دهنت بردار در غیر این صورت لقمه اضافی دهنت رو
بدجور ازت پس میگیرم.....
با غیض فقط پوزخندی زدم و چیزی نگفتم
نمیدونم چقدر تو راه بودیم ولی راه طولانی بود و مسافت
های عبور از آب با کشتی هم داشتیم و بالاخره رسيديم پیدا شدن خونه ها و جمعیت زیاد مردم که با شگفتی و ذوق
و خیلی هاشون با خشم و نفرت به کالسکه سلطنتی نگاه میکردن نشون میداد که رسیدیم
تهیونگ: به انگلستان رسیدیم
پرده کالسکه رو کنار زدم همه با دیدن کالسکه سلطنتى سريع وكنجکاوانه کنار کالسکه میومدن و تعظیم میکردن
از بین صداهای درهم و برهم تشخيص بعضی صداها راه نفسم رو بست
یکی از مردم :عروسه پادشاهههاااا... دختره خارجی اومده
فضولی کشورمون رو بکنه...
یکی دیگه از مردم: آره... دختره جاسوسه...
یکی دیگه از مردم :کشور خودمون دختر خوشگل کم داشت؟
یکی دیگه از مردم: لعنت به خیانتکار...
یکی دیگه از مردم: این دختره شوم و خانواده اش باعث
مرگ پادشاه شدن
یکی دیگه از مردم: دختره نحسه برای کشور بدبختی میاره... صداها قاطی پاطی و اطرافمون شلوغ پلوغ شده بود
هر کی یه چیزی میگفتنباید میشکستم صدای داد کالسکه ران سر یکی از افراد توجهم رو جلب کرد
کالسکه ران: برو اونور با توام بچه.. گم شو اونور
و صدای برخوردی اومد...
کالسکه ران :حقته بچه.. گفتم برو کنار
و صدای گریه بچه ای اومد

واای خدای من... زد به یه بچه؟ وای .. نه
سریع و با صدای بلند گفتم
مری:....