سوزومه: به موقش فک میکنم
سوزومه: به موقش فک میکنم
گارسون سفارشامونو اورد
گارسون: امیدوارم از غذاتون خوشتون بیاد
ری: ممنون (گارسون رفت)
پاستا رو کشیدم جلو و شروع کردم به خورد ری هم داشت قهوشو میخورد
سوزومه: اوم ری....... یادت باشه من موقعیت خودمو به جسکذ خانوم نمیدما....... شما ازدواج کنین تو ددیمی هر وقتم دلم خواست میام خونتونو کنارت میخوابم
ری: جاتو که هیچ کس نمیتونه بگیره ولی...
سوزومه: ولی چی چرا وایستادی
ری: اینکه بعد ازدواجمون بتونی باهام بخوابی رو قول نمیدم
سوزومه: وات. بدبخت هنوز دو روز نشده فروختیم
ری: تا ازدواج کنیم وقت زیادی میگذره
سوزومه: اصلا از کجا میدونی اجازه بدم ازدواج کنی
ری: ازت اجازه نخواستم
سوزومه: اوکی اصلا پاستات رو هم نمیخوام خودم تنها میرم خونه نیاز نیست برسونیم
از روی میز بلند شدم داشتم میرفتم که دستام رو گرفت رو پاهاش نشوند
ری: بیا قهر نکن داشتم شوخی میکردم
سوزومه: ولم کن پاستام از دهن افتاد
ولم کردو بلند شدم رفتم صندلی خودمو نشستم دوباره شروع به خوردن کردم بعد ده مین غذام تموم شدو ری حساب کرد راه افتادیم خونم بعد یه ربع رسیدیم
سوزومه: بای بای ددی
ری: خداحافظ
رفتم خونه جنیور اومده بود
سوزومه: من اومدم
جنیور: خوش اومدی
سوزومه: شام خوردی
جنیور: اره
سوزومه: اوم پس برو بخواب امروزم خوب نخوابیدی
جنیور: اوکی
سوزومه: شب بخیر
برگشتم برم که
جنیور: سوزومه
سوزومه: جانم
جنیور: یه لحظه صبر کن
جنیور اومد جلو بغلم کردو داخل موهام نفس کشید
سوزومه: چیزی شده
جنیور: امروز خیلی نگرانت بودم اگه برنمیگشتم تا تورپ نجات بدم الان معلوم نبود کجا بودی تو چه حالی بودی
سوزومه: اوم ولی بخیر گذشت دیگه ناراحت نباش
جنیور: اوم
اروم دستاش رو از دورم برداشت بهم خیلی شده بود بعد چند لحظه انگار که چیزی یادش اومده باشه گفت
جنیور: اوه راستی...... دستتو بیار جلو
گارسون سفارشامونو اورد
گارسون: امیدوارم از غذاتون خوشتون بیاد
ری: ممنون (گارسون رفت)
پاستا رو کشیدم جلو و شروع کردم به خورد ری هم داشت قهوشو میخورد
سوزومه: اوم ری....... یادت باشه من موقعیت خودمو به جسکذ خانوم نمیدما....... شما ازدواج کنین تو ددیمی هر وقتم دلم خواست میام خونتونو کنارت میخوابم
ری: جاتو که هیچ کس نمیتونه بگیره ولی...
سوزومه: ولی چی چرا وایستادی
ری: اینکه بعد ازدواجمون بتونی باهام بخوابی رو قول نمیدم
سوزومه: وات. بدبخت هنوز دو روز نشده فروختیم
ری: تا ازدواج کنیم وقت زیادی میگذره
سوزومه: اصلا از کجا میدونی اجازه بدم ازدواج کنی
ری: ازت اجازه نخواستم
سوزومه: اوکی اصلا پاستات رو هم نمیخوام خودم تنها میرم خونه نیاز نیست برسونیم
از روی میز بلند شدم داشتم میرفتم که دستام رو گرفت رو پاهاش نشوند
ری: بیا قهر نکن داشتم شوخی میکردم
سوزومه: ولم کن پاستام از دهن افتاد
ولم کردو بلند شدم رفتم صندلی خودمو نشستم دوباره شروع به خوردن کردم بعد ده مین غذام تموم شدو ری حساب کرد راه افتادیم خونم بعد یه ربع رسیدیم
سوزومه: بای بای ددی
ری: خداحافظ
رفتم خونه جنیور اومده بود
سوزومه: من اومدم
جنیور: خوش اومدی
سوزومه: شام خوردی
جنیور: اره
سوزومه: اوم پس برو بخواب امروزم خوب نخوابیدی
جنیور: اوکی
سوزومه: شب بخیر
برگشتم برم که
جنیور: سوزومه
سوزومه: جانم
جنیور: یه لحظه صبر کن
جنیور اومد جلو بغلم کردو داخل موهام نفس کشید
سوزومه: چیزی شده
جنیور: امروز خیلی نگرانت بودم اگه برنمیگشتم تا تورپ نجات بدم الان معلوم نبود کجا بودی تو چه حالی بودی
سوزومه: اوم ولی بخیر گذشت دیگه ناراحت نباش
جنیور: اوم
اروم دستاش رو از دورم برداشت بهم خیلی شده بود بعد چند لحظه انگار که چیزی یادش اومده باشه گفت
جنیور: اوه راستی...... دستتو بیار جلو
۱.۲k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.