اورا

🔹 #او_را... (۱۰۹)





مامان با تأسف نگاهش کرد و سرش رو تکون داد و مشغول خوردن شد که دوباره بابا گفت



- البته بدم نیست !



حداقل یه نفر تو این خونه زنیت به خرج داد و مجبور نیستیم امشبم دستپخت اصغر سیبیل رو بخوریم !! 😏



مامان چشماش رو ریز کرد و با حرص بابا رو نگاه کرد ...



- مگه زنیت یعنی کلفتی و آشپزی؟؟ مگه زن شدیم که شکم امثال تو رو پر کنیم!؟ 😠



خیلی وقت بود که دعواشون رو ندیده بودم !



تقریباً از وقتی که تصمیم گرفتن موقع غذا خوردن ، با هم حرف نزنن ، فقط صدای دعواهاشون رو از اتاقشون شنیده بودم ...



قبل از اینکه بابا حرفی بزنه و دعوا بشه ، سریع به مامان گفتم:


- نه منظور بابا این بود که خیلی وقته غذای خونگی نخوردیم .



💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-صد-و-نهم/
دیدگاه ها (۱)

🔹 #او_را... (۱۱۰)تو لپ‌تاپ سرچ کردم و یادم اومد که اول باید...

🔹 #او_را... (۱۱۱)سیستم رو خاموش کردم و به تصویر تارم ، تو ص...

🔹 #او_را.... (۱۰۸)کسی بود که میخواست کمکم کنه. این کارو کرد...

🔹 #او_را.... (۱۰۷)"هدف"به هدفی فکر کردم که چند وقتی بود داش...

part1🦋نامجون«همون بو همون حس همون رنگ و شادابی هیچی اینجا تغ...

part¹¹ عاشق یک جاسوس شدمویو آنیا* از حرفهای دامیان جا خوردم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط