اورا

🔹 #او_را... (۱۱۰)





تو لپ‌تاپ سرچ کردم و یادم اومد که اول باید وضو بگیرم. رفتم تو حموم و شیر آب رو باز کردم.



مرحله به مرحله از لپ‌تاپ نگاه میکردم و دوباره میرفتم تو حموم تا بالاخره تونستم وضو بگیرم !



تمام لباسام خیس شده بود! با غرغر عوضشون کردم و دوباره نشستم پای سیستم .



خیلی حفظ کردنش سخت بود! نه میدونستم قبله کدوم طرفه ، نه حتی چادری داشتم که بندازم رو سرم و نه مهری برای سجده !!



کلافه نشستم رو زمین و زیرلب غر زدم



" آخه تو نماز میدونی چیه که میخوای بخونی!؟ اصلاً این کارا به قیافه ی تو میخوره؟! " 😒


در همین حال ، چشمم دوباره افتاد به تخته وایت‌برد !



💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-صد-و-دهم/
دیدگاه ها (۱)

🔹 #او_را... (۱۱۱)سیستم رو خاموش کردم و به تصویر تارم ، تو ص...

🔹 #او_را.... (۱۱۲)نمیدونستم تا کِی ...اما انگار حالا حالاه...

🔹 #او_را... (۱۰۹)مامان با تأسف نگاهش کرد و سرش رو تکون داد ...

🔹 #او_را.... (۱۰۸)کسی بود که میخواست کمکم کنه. این کارو کرد...

ادامه پارت پنجسونیک: اوکی پس بیاد بریم... برگشتیم و از امی و...

part¹¹ عاشق یک جاسوس شدمویو آنیا* از حرفهای دامیان جا خوردم ...

قلب یخیپارت ۷از زبان جونگ کوک:نمیخواستم دوباره بکارت یکی دیگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط