رمان با من باش
#رمان_با_من_باش
#پارت_۸
*****میجو*****
ارابه(همون ماشین)سهون جلو در یه خونه خیلی بزرگ وایساد.
پیاده شد منتظر موند که پیاده بشم
یه خورده دور برمو نگا کردم
کدومو بزنم درش باز بشه؟😳
چقد دکمه!
یهو در باز شد...از جا پریدم...قلبم ریخت
- بفرما پایین خانومی
پیاده شدم .... واووووو...عجب خونه ایه
- عملیات وارد شدن به خانه بدون اینکه پدر و مادرم بفهمن
+ نباید بفهمن؟
- نه که نباید بفهمن
+چرااااااا؟
- چون اون وقت هردومون بی خانمان میشیم
خندیدم
+ خب حالا چجوری بریم داخل که متوجه نشن؟
- دارم به یه چیزی فک میکنم
+چی؟
- اینکه اوا بریم هر چی نیاز داری بخری...چون بریم داخل دیگه نمیتونی بیای بیرون...یه جورایی حبس میشی
+ ینی اصلا نمیتونم بیام بیرون؟
- تا اوضاع درست نشه نه
+ حالا نمیشه اول بریم خرید بعد بریم یه سر به میهی بزنیم؟
-آخه وقت ملاقات گذشته...فردا میبرمت...الان میریم هر چی نیاز داشتی بردار باشه؟
+ باشه
**************
*****سهون*****
اووووف چه پر توقع هم هس...خوبه گفتم هر چی نیاز داری
تا الان چهارتا تونیک با شلوارلی برداشته
سه تا بلویز راحتی یه ساپورت مخمل
یه کت اسپرت با شلوارک ستش...اینا رو دیگه کجای دلم بذارم...جلو من اصلا روش میشه بپوشه؟...فکر میکردم دخترای قدیم خیلی با حیا باشن که...میدونم نمیپوشه ولی خب دلش میخواد گناه داره
-سهون اینم میخوام
😳 😳 😳 😳
+مطمئنی؟
- آره قشنگه میخوامش
+آقا اینم حساب کنید لطفا
آخه تاپ بندی با شلوارک دختر؟
حساب که کردیم از مغازه اومدیم بیرون
مطمئنم یه چیزایی رو جلوی من روش نشد برداره واسه همین سوییج ماشین رو زدم ساک دستیا رو دادم دستشو گفتم : برو تو ماشین بشین تا من بیام
-کجا؟
+میرم یه سری چیزایی که میخوامو بردارم
-باش
+دست به چیزی نزنیا منتظر بمون تا بیام
-باشههههه
سوار ماشین که شد باز رفتم سمت پاساژ
رفتم توی یه مغازه یه سری لباسایی که نیازش میشد رو برداشتم
دیگه چی بردارم...امممم...آها...اومدیمو بیشتر از یه ماه مجبور شد بمونه اون وقت اگه مشکلی پیش بیاد چی؟
رفتم توی یه مغازه دیگه دوتا بسته پد بهداشتی برداشتم گذاشتم توی نایلون مشکیو حساب کردم
خیلی مراقب بودم جوری رفتار کنم که فروشنده منو نشناسه ولی یه جوری نگاه میکرد انگار مشکوک شده بود
تا حساب کردی فوری از مغازه زدم بیرون
پلاستیکارو گذاشتم رو صندلی عقب کنار بقیه لباسا
نشستم پشت فرمون
-چی گرفتی؟
+یه سری خورده ریز...
- آها... راستی سهون بستنی چیه؟
+ بستنی؟
-آره این بچه داشت گریه میکرد میگفت بستنی میخوام
+میخوای برات بخرم بخوری ببینی چیه؟
-اوهوم
باز پیاده شدم
**************
+خب رسیدیم میجو خانوم پیاده شو
اینو گفتمو نگاش کردم
خواب خواب بود
انگار که اصلا این دنیا نیس
حالا چکار کنم؟
یه خورده نشستم فک کردم
فهمیدمممممم
پیاده شدم زنگ خونه رو زدم
-کیه؟
+مامان منم
-بیا تو
آیفون رو که زد خریدا رو برداشتم رفتم داخل
داشتم میرفتم سمت در ورودی که دیدم مامان جلو در وایساده
-سلام
+سلام مامی خوبی؟
-کجا بودی زلیل مرده؟
+مامان مگه هنوز بچه دوسالم که همش میپرسی کجا میری کجا نمیری من دیگه بزرگ شدم سر کار میرم
-شب کجا بودی؟
رفتم طرف پله ها
+خونه بک
فوری از پله ها بالا رفتم وسایل رو گذاشتم داخل اتاقم
-اینا چین؟
+یه سری لباسن واسه فیلم
از پله ها رفتم پایین
متوجه شدم مامان دیگه دنبالم نیومد
فقط صداش رو از بالا شنیدم که گفت
-سر و صدا نکن میخوام بخوابم
+ایول
-چی؟
+گفتم خیالت راحت باشه خوب بخوابی
😳 😳 😳 -
رفتم سمت ماشین میجو همچنان خواب بود
آروم بغلش کردم با پا در ماشین رو بستم قفل کردم
رفتم توی حیاط که یهو همون دختره که میگفتن اسمش ووهیونه جلوم ظاهر شد و با قیافه ترسناکش خیلی جدی گفت : مراقبش باش...مرگ یا بیماری اون...مرگ توعه
زهرم داشت میترکید
تا اومدم چیزی بگم ناپدید شد
دستو پام میلرزید هر لحظه امکان داشت میجو از دستام بیوفته
نفس عمیق کشیدم سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم و به راهم ادامه بدم
آروم بدون هیچ سروصدایی بردمش توی اتاق خوابوندمش رو تختم پتو رو کشیدم روش
از وقتی لباساش رو عوض کرده خیلی عوض شده
اصلا انگار یکی دیگه شده
واقعا اندام فوقالعاده ای داشت
همیشه میگفتن قدیمیها فلان بودن بیسار بودن من باور نمیکردم میگفتم ما خوبیم...ولی اینا خیلی همهچیز تمامن
*****************
*****میجو*****
چشمامو باز کردم
دستمامو گذاشتم رو چشمامو مالیدم
بلند شدم نشستم
متوجه صدای آب شدم
حتما سهون رفته حمام
بلند شدم رفتم طرف لباسایی که گرفته بودم
با ذوقو شوق نگاشون کردم
لباس مشکیامو برداشتم
خب اینا باشه منم برم حموم بیام بپوشم
این دیگه چیه؟
آها هموناییه که سهون واسه خودش خریده
ینی ببینم؟
شاید دوس
#پارت_۸
*****میجو*****
ارابه(همون ماشین)سهون جلو در یه خونه خیلی بزرگ وایساد.
پیاده شد منتظر موند که پیاده بشم
یه خورده دور برمو نگا کردم
کدومو بزنم درش باز بشه؟😳
چقد دکمه!
یهو در باز شد...از جا پریدم...قلبم ریخت
- بفرما پایین خانومی
پیاده شدم .... واووووو...عجب خونه ایه
- عملیات وارد شدن به خانه بدون اینکه پدر و مادرم بفهمن
+ نباید بفهمن؟
- نه که نباید بفهمن
+چرااااااا؟
- چون اون وقت هردومون بی خانمان میشیم
خندیدم
+ خب حالا چجوری بریم داخل که متوجه نشن؟
- دارم به یه چیزی فک میکنم
+چی؟
- اینکه اوا بریم هر چی نیاز داری بخری...چون بریم داخل دیگه نمیتونی بیای بیرون...یه جورایی حبس میشی
+ ینی اصلا نمیتونم بیام بیرون؟
- تا اوضاع درست نشه نه
+ حالا نمیشه اول بریم خرید بعد بریم یه سر به میهی بزنیم؟
-آخه وقت ملاقات گذشته...فردا میبرمت...الان میریم هر چی نیاز داشتی بردار باشه؟
+ باشه
**************
*****سهون*****
اووووف چه پر توقع هم هس...خوبه گفتم هر چی نیاز داری
تا الان چهارتا تونیک با شلوارلی برداشته
سه تا بلویز راحتی یه ساپورت مخمل
یه کت اسپرت با شلوارک ستش...اینا رو دیگه کجای دلم بذارم...جلو من اصلا روش میشه بپوشه؟...فکر میکردم دخترای قدیم خیلی با حیا باشن که...میدونم نمیپوشه ولی خب دلش میخواد گناه داره
-سهون اینم میخوام
😳 😳 😳 😳
+مطمئنی؟
- آره قشنگه میخوامش
+آقا اینم حساب کنید لطفا
آخه تاپ بندی با شلوارک دختر؟
حساب که کردیم از مغازه اومدیم بیرون
مطمئنم یه چیزایی رو جلوی من روش نشد برداره واسه همین سوییج ماشین رو زدم ساک دستیا رو دادم دستشو گفتم : برو تو ماشین بشین تا من بیام
-کجا؟
+میرم یه سری چیزایی که میخوامو بردارم
-باش
+دست به چیزی نزنیا منتظر بمون تا بیام
-باشههههه
سوار ماشین که شد باز رفتم سمت پاساژ
رفتم توی یه مغازه یه سری لباسایی که نیازش میشد رو برداشتم
دیگه چی بردارم...امممم...آها...اومدیمو بیشتر از یه ماه مجبور شد بمونه اون وقت اگه مشکلی پیش بیاد چی؟
رفتم توی یه مغازه دیگه دوتا بسته پد بهداشتی برداشتم گذاشتم توی نایلون مشکیو حساب کردم
خیلی مراقب بودم جوری رفتار کنم که فروشنده منو نشناسه ولی یه جوری نگاه میکرد انگار مشکوک شده بود
تا حساب کردی فوری از مغازه زدم بیرون
پلاستیکارو گذاشتم رو صندلی عقب کنار بقیه لباسا
نشستم پشت فرمون
-چی گرفتی؟
+یه سری خورده ریز...
- آها... راستی سهون بستنی چیه؟
+ بستنی؟
-آره این بچه داشت گریه میکرد میگفت بستنی میخوام
+میخوای برات بخرم بخوری ببینی چیه؟
-اوهوم
باز پیاده شدم
**************
+خب رسیدیم میجو خانوم پیاده شو
اینو گفتمو نگاش کردم
خواب خواب بود
انگار که اصلا این دنیا نیس
حالا چکار کنم؟
یه خورده نشستم فک کردم
فهمیدمممممم
پیاده شدم زنگ خونه رو زدم
-کیه؟
+مامان منم
-بیا تو
آیفون رو که زد خریدا رو برداشتم رفتم داخل
داشتم میرفتم سمت در ورودی که دیدم مامان جلو در وایساده
-سلام
+سلام مامی خوبی؟
-کجا بودی زلیل مرده؟
+مامان مگه هنوز بچه دوسالم که همش میپرسی کجا میری کجا نمیری من دیگه بزرگ شدم سر کار میرم
-شب کجا بودی؟
رفتم طرف پله ها
+خونه بک
فوری از پله ها بالا رفتم وسایل رو گذاشتم داخل اتاقم
-اینا چین؟
+یه سری لباسن واسه فیلم
از پله ها رفتم پایین
متوجه شدم مامان دیگه دنبالم نیومد
فقط صداش رو از بالا شنیدم که گفت
-سر و صدا نکن میخوام بخوابم
+ایول
-چی؟
+گفتم خیالت راحت باشه خوب بخوابی
😳 😳 😳 -
رفتم سمت ماشین میجو همچنان خواب بود
آروم بغلش کردم با پا در ماشین رو بستم قفل کردم
رفتم توی حیاط که یهو همون دختره که میگفتن اسمش ووهیونه جلوم ظاهر شد و با قیافه ترسناکش خیلی جدی گفت : مراقبش باش...مرگ یا بیماری اون...مرگ توعه
زهرم داشت میترکید
تا اومدم چیزی بگم ناپدید شد
دستو پام میلرزید هر لحظه امکان داشت میجو از دستام بیوفته
نفس عمیق کشیدم سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم و به راهم ادامه بدم
آروم بدون هیچ سروصدایی بردمش توی اتاق خوابوندمش رو تختم پتو رو کشیدم روش
از وقتی لباساش رو عوض کرده خیلی عوض شده
اصلا انگار یکی دیگه شده
واقعا اندام فوقالعاده ای داشت
همیشه میگفتن قدیمیها فلان بودن بیسار بودن من باور نمیکردم میگفتم ما خوبیم...ولی اینا خیلی همهچیز تمامن
*****************
*****میجو*****
چشمامو باز کردم
دستمامو گذاشتم رو چشمامو مالیدم
بلند شدم نشستم
متوجه صدای آب شدم
حتما سهون رفته حمام
بلند شدم رفتم طرف لباسایی که گرفته بودم
با ذوقو شوق نگاشون کردم
لباس مشکیامو برداشتم
خب اینا باشه منم برم حموم بیام بپوشم
این دیگه چیه؟
آها هموناییه که سهون واسه خودش خریده
ینی ببینم؟
شاید دوس
۲۲.۱k
۲۷ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.