رمان قرص خواب
#رمان_قرص_خواب
#پارت_۱
سلام میریم سراغ رمان جدیدم...مجبورم کم کم بذارم که جا بشه...رمان قبلی هم وقتی ویس درست بشه میذارم نگران نباشید...
بریم سراغ رمان جدید :
*****ستیا*****
دستمو گرفته بودو میکشید...احساس میکردم دستم داره از کتفم جدا میشه...غرورم بهم اجازه نمیداد گریه کنم...یه لحظه وایسادم،نمیخواستم دنبالش برم یه جورایی ترسیده بودم...دستم رو محکمتر از قبل کشید از شدت کشیدنش پرت شدم رو زمین...هیچی نگفتم سعی کردم بلند شدم...وای که چه زوری داره این دختر...بلند که شدم باز دستمو گرفت با عصبانیت تمام تو صورتم گفت : راه بیوفت
آب دهنمو قورت دادمو گفتم : من کاری نکردم که بخوام بخاطرش جواب بدم
سیلی محکمی توی گوشم خوابوند
صورتم به یک طرف برگشت...اشک تو چشمام جمع شد...دستمو گذاشتم جای سیلی...لب پایینمو گاز گرفتم تا از ریزش اشکام جلوگیری بشه...
سرمو چرخوندم و باز تو چشماش نگاه کردم...از این همه بی پناهی بی کسی خسته شده بودم...از اینکه انقد تحقیرم میکرد عذاب میکشیدم...
باز با خشونت گفت : راه بیوفت...اگه راس میگی با این مدارکی که من دارم به داداش کایم ثابت کن بیگناهی...
دوربینش رو جلو چشمام تکون داد و بعد دستم رو کشید...نفسم بند اومد...خود به خود تنم شروع کرد به لرزیدن...خیلی میترسیدم...اگه ثابت کنه من چکار کنم خدایا...اشکام بدون هیچ کنترلی روی گونههام جاری شد
جرا در اتاق کای رو باز کرد و منو پرت کرد تو
سعی کردم تعادلمو حفظ کنم که باز نیوفتم
سرمو آوردم بالا که با چهره متعجب کای رو به رو شدم...جرا در اتاق رو بست و به سرعت سمت کای قدم برداشت...با هر قدمش دلم هُری میریخت
دستش رو روی شونه کای گذاشت با نگاه پر از تحقیر به من نگاه کردو به کای گفت :
-دیدی گفتم دزد کیه؟ دیدی گفتم اینه که پولامونو بر میداره؟ بفرما اینم مدرکش
و دوربین رو جلو کای گذاشت
کای دوربین رو برداشت و فیلمی که جرا مخفیانه ازم گرفته بود رو دید...
نتم از شدت ترس میلرزید...دلم میخواست فرار کنم...بعد از چند دقیقه که زل زده بودم بهشون کای دوربین رو روی میزش گذاشتو بلند شد به طرفم اومد...لرزش بدنم کاملا مشخص بود...اونم فهمیده بود که ترسیدم...سرمو انداختم پایین...دستش رو روی شونم احساس کردم با لحن خیلی خونسردی گفت : خب ستیا چه توجیهی مال این فیلم داری؟
آب دهنمو قورت دادمو با پته پته گفتم : م...من....ب...خ...دا...
حرفم رو کامل نزده بودم که جرا گفت :هیچ توجیهی نداره داداش...بهتره بندازیمش بیرون تا زندگیمونو ندزدیده...
حرفی نداشتم بگم...کای دستش رو برداشتو گفت: وسایلت رو جمع کن
اشکام بیشتر شد ملتمسانه گفتم : آقا توروخدا اگه منو بندازید بیرون التماس میکنم
با چشمای خیس نگاه کردم به کای
جرا با صدای جیغش گفت : میخواستی دزدی نکنی...حالا هم تاوانش رو میدی
التماسم بیشتر شد خیلی سخت بود برام التماس جرا رو بکنم : خانم بخدا من جایی رو ندارم...غلط کردم...دیگه چیزی بر نمیدارم...توروخدا منو ببخشید...بیرونم نکنید
هق زدم
کای با لحن عصبانی گفت : تا یه ساعت دیگه تو خونه ببینمت...خیلی برات بد میشه...میدمت دست پلیس به جرمه سرقت بازداشتت کنه
دستم رو گذاشتم رو چشمامو هی هق زدم که با صدای عربده کای از جا پریدم : برو بیروووون!************
پایان پارت اول این رمان
خواهشا رمانارو با هم قاطی نکنید من پاسخگو نیستم
با تچکر ستی
بای
#پارت_۱
سلام میریم سراغ رمان جدیدم...مجبورم کم کم بذارم که جا بشه...رمان قبلی هم وقتی ویس درست بشه میذارم نگران نباشید...
بریم سراغ رمان جدید :
*****ستیا*****
دستمو گرفته بودو میکشید...احساس میکردم دستم داره از کتفم جدا میشه...غرورم بهم اجازه نمیداد گریه کنم...یه لحظه وایسادم،نمیخواستم دنبالش برم یه جورایی ترسیده بودم...دستم رو محکمتر از قبل کشید از شدت کشیدنش پرت شدم رو زمین...هیچی نگفتم سعی کردم بلند شدم...وای که چه زوری داره این دختر...بلند که شدم باز دستمو گرفت با عصبانیت تمام تو صورتم گفت : راه بیوفت
آب دهنمو قورت دادمو گفتم : من کاری نکردم که بخوام بخاطرش جواب بدم
سیلی محکمی توی گوشم خوابوند
صورتم به یک طرف برگشت...اشک تو چشمام جمع شد...دستمو گذاشتم جای سیلی...لب پایینمو گاز گرفتم تا از ریزش اشکام جلوگیری بشه...
سرمو چرخوندم و باز تو چشماش نگاه کردم...از این همه بی پناهی بی کسی خسته شده بودم...از اینکه انقد تحقیرم میکرد عذاب میکشیدم...
باز با خشونت گفت : راه بیوفت...اگه راس میگی با این مدارکی که من دارم به داداش کایم ثابت کن بیگناهی...
دوربینش رو جلو چشمام تکون داد و بعد دستم رو کشید...نفسم بند اومد...خود به خود تنم شروع کرد به لرزیدن...خیلی میترسیدم...اگه ثابت کنه من چکار کنم خدایا...اشکام بدون هیچ کنترلی روی گونههام جاری شد
جرا در اتاق کای رو باز کرد و منو پرت کرد تو
سعی کردم تعادلمو حفظ کنم که باز نیوفتم
سرمو آوردم بالا که با چهره متعجب کای رو به رو شدم...جرا در اتاق رو بست و به سرعت سمت کای قدم برداشت...با هر قدمش دلم هُری میریخت
دستش رو روی شونه کای گذاشت با نگاه پر از تحقیر به من نگاه کردو به کای گفت :
-دیدی گفتم دزد کیه؟ دیدی گفتم اینه که پولامونو بر میداره؟ بفرما اینم مدرکش
و دوربین رو جلو کای گذاشت
کای دوربین رو برداشت و فیلمی که جرا مخفیانه ازم گرفته بود رو دید...
نتم از شدت ترس میلرزید...دلم میخواست فرار کنم...بعد از چند دقیقه که زل زده بودم بهشون کای دوربین رو روی میزش گذاشتو بلند شد به طرفم اومد...لرزش بدنم کاملا مشخص بود...اونم فهمیده بود که ترسیدم...سرمو انداختم پایین...دستش رو روی شونم احساس کردم با لحن خیلی خونسردی گفت : خب ستیا چه توجیهی مال این فیلم داری؟
آب دهنمو قورت دادمو با پته پته گفتم : م...من....ب...خ...دا...
حرفم رو کامل نزده بودم که جرا گفت :هیچ توجیهی نداره داداش...بهتره بندازیمش بیرون تا زندگیمونو ندزدیده...
حرفی نداشتم بگم...کای دستش رو برداشتو گفت: وسایلت رو جمع کن
اشکام بیشتر شد ملتمسانه گفتم : آقا توروخدا اگه منو بندازید بیرون التماس میکنم
با چشمای خیس نگاه کردم به کای
جرا با صدای جیغش گفت : میخواستی دزدی نکنی...حالا هم تاوانش رو میدی
التماسم بیشتر شد خیلی سخت بود برام التماس جرا رو بکنم : خانم بخدا من جایی رو ندارم...غلط کردم...دیگه چیزی بر نمیدارم...توروخدا منو ببخشید...بیرونم نکنید
هق زدم
کای با لحن عصبانی گفت : تا یه ساعت دیگه تو خونه ببینمت...خیلی برات بد میشه...میدمت دست پلیس به جرمه سرقت بازداشتت کنه
دستم رو گذاشتم رو چشمامو هی هق زدم که با صدای عربده کای از جا پریدم : برو بیروووون!************
پایان پارت اول این رمان
خواهشا رمانارو با هم قاطی نکنید من پاسخگو نیستم
با تچکر ستی
بای
۶.۰k
۲۹ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.