رمان با من باش
#رمان_با_من_باش
#پارت_۹
*****صدف*****
اااااه .... چقد فکرم درگیره نمیتونم تمرکز بگیرم...ای بابا
+چانیووووول
-بله؟
+یه کاغذ دیگه بده نمیتونم ترمکز بگیرم هی خراب میشه...نه...اصلا ولش کن...حوصله طراحی رو ندارم
-هنوز یه ساعت نشده اومدی اینجا...چه زود دختر خاله شدی
+شدم که شدم... اصلا خیلی خوب میکنم... به تو چه؟
-صدفییی...اینطوری نگو ناراحت میشم
+باش...خخخ
بلند شدم رفتم کنارش روی تخت نشستم سرمو انداختم پایین
نمیدونم اون روحیه پر از هیجان کجا رفته
توی این دوتا ساعت یه آدم دیگه شدم...از چانیول خجالت میکشم...آخه از چانیول؟
اگه پسر بدی باشه چی؟بهتره امتحانش کنم...آره فکر خوبیه...باید امتحانش کنم
+چانیووول!
-آخ گوشم...میشه انقد جیغ نکشی؟...بخدا اگه بابام بفهمه اینجایی از وسط نصفم میکنه
+چرااااا؟؟؟
-چراشو از خودش بپرس
+باشه
بلند شدم رفتم سمت در هی گفتم : آقای پاااارک
یهو یه دست اومد روی دهنمو کشیدم عقب
با دهن بسته جیغ کشیدم...دستش رو بیشتر رو دهنم فشار داد...فکم داشت میشکست...از کف دستش گاز ریز گرفتم
صدای اخ چانیول بلند شد...ولی دستش رو برنداشت...خواستم باز گاز بگیرم که دستش رو برداشت
برگشتم سمتش...با تعجب نگاه کردم...چقدر مظلومه...آخی دلم سوخت
سرمو انداختم پایین گفتم
+ببخشید که کله شق بازی در آوردم...دست خودم نیس یه جوری شدم
همونطور که به دستی که گاز گرفته بودم نگاه میکرد گفت :
-اشکال نداره
رفت رو تخت نشست...خیلی دلم سوخت
رفتم کنارش نشستم...
+چانیول جونمممم...منو میبخشی؟
-گفتم که اشکال ندارم
+ببخشید دیگه خل بازی در نمیارم
دستمو کردم لای موهاش...آروم دستمو میکشیم به سرم...موهاش لای انگشتامو قلقلک میداد
چانی باز عکس العملی نشون نداد
که اینطور...
پریدم از لپش یه ماچ آبدار کردمو فوری نشستم سر جام...
بیچاره خشکش زده بود
نمیدونست چکار بکنه...چی بگه
با تعجب نگام کرد...آروم دستش رو برد سمت صورتش...انگشتش رو گذاشت جای بوسه
خندش گرفت
لبخند زدم گفتم :
+بخشیدی؟
چشماش از خوشحالی برق میزد با یه لبخند پر از ذوق گفت :
-نه یه بوس دیگه بکن تا ببخشم
+یه بوس دیگه؟...باشه
باز لبمو بردم سمت صورتش...آروم لبمو گذاشتم رو گونهش...بعد چند ثانیه یه گاز آروم ریز گرفتم
-آخخخ...این بوست بود؟
+ترکیبی بود
-حالا من بوست کنمممم
+باش
مثل به خانوم نشستم که بوسم کنه...
یهو دستگیره در رفت پایین...ینی یکی داره میاد تو اتاق...ای وای من...بدبخت شدم...بدبخت شدش...بدبخت شدیم
*****چانیول*****
قلبم شروع کرد تند تند زدن...وای اگه بابا باشه چکار کنم...وای چی بگم
بلند شدم آروم رفتم سمت در
+کیه؟
صدای مینسو از پشت در اومد
-باز کن چانیول
آروم قفل در رو باز کردم که مثل پاندای کونگفوکار پرید وسط اتاق...فوری درو بستم قفل کردم
مینسو و صدف به هم دیگه خیره شده بودن
هیچ کدوم پلک هم نمیزدن
مینسو بدون اینکه نگاهشو از صدف بگیره گفت - چانی این کیه؟
+ این چیزه ... امممم...چیز...
-من صدفم...
صدف لبخند مهربونی روی لبش نشوند و دستش رو به سمت مینسو دراز کرد
مینسو باش دست گفت : منم مینسو خواهر بزرگ چانیول و شما؟
-من دوستشم...راستش پدر و مادرم چند روز پیش فوت کردن هیچ جایی رو نداشتم برم چانیول گفت یه چند روزی میتونم پیش شما باشم...
نفسمو آروم فوت کردم بیرون...نبابا دختر زرنگیه
-از آشناییت خوشبختم...تا هر وقت که بخوای میتونی اینجا بمونی...ولی توی اتاق من...باشه؟
-چشم
مینسو دست صدف رو گرفت رفتن بیرون...منو با یه دنیا فکر و خیال تنها گذاشتن...
دراز کشیدم رو تخت
چرا منو بوسید...ینی فقط میخواست که ببخشمش؟...ینی فقط بخاطر این؟...نه دلیلش این نیس...صدف دوسم داره...اگه دوس داره که چرا الان با مینسو رفت...خب برای اینکه مامان بابا شک نکنن...ولی نه اون دوسم نداره...خب نداشته باشه....ولی چرا داشته باشه
وااااااای دیگه دارم دیوونه میشم...بلند شدم نشستم...پارچ آب رو برداشتم لیوان رو پر آب کردم...آرودم نزدیک لبم که یهو...
ووهیون جلوم ظاهر شد...لیوان از دستم افتاد
لیوان شکست و آب پخش زمین شد
ووهیون با چند قدم خودش رو به من رسوند
رو به روم وایساده بود
دستام بدجور میلرزیدن
دستش رو گذاشت رو شونم...آب دهنمو قورت دادم...جرأت نداشتم نگاش کنم
باصدای وحشتناک و مرموزی گفت :
- بلندشو وایسا...
با ترس بلند شدم وایسادم...تقریبا هم قد بودیم...وای مگه میشه
چشمامو بستم...احساس کردم نفسای گرمش داره میخوره توی صورتم
باز صدای وحشتناکش به گوشم خورد
- چانیول...مراقب صدف باش...اگه جونت رو دوس داری مجبوری مراقبش باشی...
به زور لب باز کردمو گفتم :
+ چ...چرا...انقد...تاکید....می...کنی؟
- دلیلش رو بعدا میفهمی
+من ...می...خوام ...الان ...بدونم
-الان نچ...
انگشتش رو گذاشت جای بوسه صدف و آروم روی گونم حرکت داد...از این کارش خیلی تعج
#پارت_۹
*****صدف*****
اااااه .... چقد فکرم درگیره نمیتونم تمرکز بگیرم...ای بابا
+چانیووووول
-بله؟
+یه کاغذ دیگه بده نمیتونم ترمکز بگیرم هی خراب میشه...نه...اصلا ولش کن...حوصله طراحی رو ندارم
-هنوز یه ساعت نشده اومدی اینجا...چه زود دختر خاله شدی
+شدم که شدم... اصلا خیلی خوب میکنم... به تو چه؟
-صدفییی...اینطوری نگو ناراحت میشم
+باش...خخخ
بلند شدم رفتم کنارش روی تخت نشستم سرمو انداختم پایین
نمیدونم اون روحیه پر از هیجان کجا رفته
توی این دوتا ساعت یه آدم دیگه شدم...از چانیول خجالت میکشم...آخه از چانیول؟
اگه پسر بدی باشه چی؟بهتره امتحانش کنم...آره فکر خوبیه...باید امتحانش کنم
+چانیووول!
-آخ گوشم...میشه انقد جیغ نکشی؟...بخدا اگه بابام بفهمه اینجایی از وسط نصفم میکنه
+چرااااا؟؟؟
-چراشو از خودش بپرس
+باشه
بلند شدم رفتم سمت در هی گفتم : آقای پاااارک
یهو یه دست اومد روی دهنمو کشیدم عقب
با دهن بسته جیغ کشیدم...دستش رو بیشتر رو دهنم فشار داد...فکم داشت میشکست...از کف دستش گاز ریز گرفتم
صدای اخ چانیول بلند شد...ولی دستش رو برنداشت...خواستم باز گاز بگیرم که دستش رو برداشت
برگشتم سمتش...با تعجب نگاه کردم...چقدر مظلومه...آخی دلم سوخت
سرمو انداختم پایین گفتم
+ببخشید که کله شق بازی در آوردم...دست خودم نیس یه جوری شدم
همونطور که به دستی که گاز گرفته بودم نگاه میکرد گفت :
-اشکال نداره
رفت رو تخت نشست...خیلی دلم سوخت
رفتم کنارش نشستم...
+چانیول جونمممم...منو میبخشی؟
-گفتم که اشکال ندارم
+ببخشید دیگه خل بازی در نمیارم
دستمو کردم لای موهاش...آروم دستمو میکشیم به سرم...موهاش لای انگشتامو قلقلک میداد
چانی باز عکس العملی نشون نداد
که اینطور...
پریدم از لپش یه ماچ آبدار کردمو فوری نشستم سر جام...
بیچاره خشکش زده بود
نمیدونست چکار بکنه...چی بگه
با تعجب نگام کرد...آروم دستش رو برد سمت صورتش...انگشتش رو گذاشت جای بوسه
خندش گرفت
لبخند زدم گفتم :
+بخشیدی؟
چشماش از خوشحالی برق میزد با یه لبخند پر از ذوق گفت :
-نه یه بوس دیگه بکن تا ببخشم
+یه بوس دیگه؟...باشه
باز لبمو بردم سمت صورتش...آروم لبمو گذاشتم رو گونهش...بعد چند ثانیه یه گاز آروم ریز گرفتم
-آخخخ...این بوست بود؟
+ترکیبی بود
-حالا من بوست کنمممم
+باش
مثل به خانوم نشستم که بوسم کنه...
یهو دستگیره در رفت پایین...ینی یکی داره میاد تو اتاق...ای وای من...بدبخت شدم...بدبخت شدش...بدبخت شدیم
*****چانیول*****
قلبم شروع کرد تند تند زدن...وای اگه بابا باشه چکار کنم...وای چی بگم
بلند شدم آروم رفتم سمت در
+کیه؟
صدای مینسو از پشت در اومد
-باز کن چانیول
آروم قفل در رو باز کردم که مثل پاندای کونگفوکار پرید وسط اتاق...فوری درو بستم قفل کردم
مینسو و صدف به هم دیگه خیره شده بودن
هیچ کدوم پلک هم نمیزدن
مینسو بدون اینکه نگاهشو از صدف بگیره گفت - چانی این کیه؟
+ این چیزه ... امممم...چیز...
-من صدفم...
صدف لبخند مهربونی روی لبش نشوند و دستش رو به سمت مینسو دراز کرد
مینسو باش دست گفت : منم مینسو خواهر بزرگ چانیول و شما؟
-من دوستشم...راستش پدر و مادرم چند روز پیش فوت کردن هیچ جایی رو نداشتم برم چانیول گفت یه چند روزی میتونم پیش شما باشم...
نفسمو آروم فوت کردم بیرون...نبابا دختر زرنگیه
-از آشناییت خوشبختم...تا هر وقت که بخوای میتونی اینجا بمونی...ولی توی اتاق من...باشه؟
-چشم
مینسو دست صدف رو گرفت رفتن بیرون...منو با یه دنیا فکر و خیال تنها گذاشتن...
دراز کشیدم رو تخت
چرا منو بوسید...ینی فقط میخواست که ببخشمش؟...ینی فقط بخاطر این؟...نه دلیلش این نیس...صدف دوسم داره...اگه دوس داره که چرا الان با مینسو رفت...خب برای اینکه مامان بابا شک نکنن...ولی نه اون دوسم نداره...خب نداشته باشه....ولی چرا داشته باشه
وااااااای دیگه دارم دیوونه میشم...بلند شدم نشستم...پارچ آب رو برداشتم لیوان رو پر آب کردم...آرودم نزدیک لبم که یهو...
ووهیون جلوم ظاهر شد...لیوان از دستم افتاد
لیوان شکست و آب پخش زمین شد
ووهیون با چند قدم خودش رو به من رسوند
رو به روم وایساده بود
دستام بدجور میلرزیدن
دستش رو گذاشت رو شونم...آب دهنمو قورت دادم...جرأت نداشتم نگاش کنم
باصدای وحشتناک و مرموزی گفت :
- بلندشو وایسا...
با ترس بلند شدم وایسادم...تقریبا هم قد بودیم...وای مگه میشه
چشمامو بستم...احساس کردم نفسای گرمش داره میخوره توی صورتم
باز صدای وحشتناکش به گوشم خورد
- چانیول...مراقب صدف باش...اگه جونت رو دوس داری مجبوری مراقبش باشی...
به زور لب باز کردمو گفتم :
+ چ...چرا...انقد...تاکید....می...کنی؟
- دلیلش رو بعدا میفهمی
+من ...می...خوام ...الان ...بدونم
-الان نچ...
انگشتش رو گذاشت جای بوسه صدف و آروم روی گونم حرکت داد...از این کارش خیلی تعج
۱۳.۰k
۲۷ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.