پارت ۵۶
#پارت_۵۶
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان
دیانا : چیشده؟
ارسلان : خو چیزه به نظرت....با ممد و متین چیکار کنم؟
دیانا : یعنی چیکار کنم؟ هیچی ممد که اومد بیرون یه جعبه شیرینی میگیری میری خونه ممد ازش معذرت خواهی میکنی وقتی با ممد آشتی کنی متین هم باهات اوکی میشه
چجوری پررو پررو یه شبه با من آشتی کردی اونم همینجوری
ارسلان: اِ
دیانا : 😂😂
دیانا :
همینجوری داشتم میخندیدم که یهو پرید بغلم
میخواستم چیزی بگم که جلو دهنمو گرفت
ارسلان : هیس هیچی نگو
توی همین حالت بودیم که دانیال بدون در و هیچی اومد تو اتاق
سریع ارسلان و کردمش زیر پتو
برق و زد که جلو چشمامو گرفتم
دیانا : خاموش کن اون بیصاحابو
ارسلانم که فقط اون زیر یه ریز بی صدا میخندید
دانیال چراغ و خاموش کرد که یه لگد زدم بهش
ارسلان : آییییی
دانیال : صدا چی بود؟
دیانا : هیچی بابا خیالاتی شدی
دانیال : ارسلان بوداما
دیانا : حرف مفت نزن
بلند شدم از جامو کردمش بیرون
دیانا : برو برو دیگه خوابت گرفته
همچین که دانیال رف بیرون و درو بستم ارسلان از زیر پتو اومد بیرون و همینجوری بی صدا میخندید
دیانا : هیس مرز
ارسلان : آخه اون لگد چی بود بیشور
دیانا : حقته
بیا از تختم پایین میخوام بخوابم
ارسلان : نچ
دیانا : میگم بیا پایین
ارسلان : نمیخوام
دیانا : 😐😐
ارسلان : خو بیا پیشم بخواب چی میشه؟
دیانا : 😐😐 ارسلان تا با لگد از اتاقم پرتت نکردم بیرون بیا پایین
ارسلان : خیلی حرف میزنیاااا انقد حرف نزن واِلا...
دیانا : واِلا چی؟ چیکار میخوای بکنی؟
ارسلان : هیچی لبات مال منه
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان
دیانا : چیشده؟
ارسلان : خو چیزه به نظرت....با ممد و متین چیکار کنم؟
دیانا : یعنی چیکار کنم؟ هیچی ممد که اومد بیرون یه جعبه شیرینی میگیری میری خونه ممد ازش معذرت خواهی میکنی وقتی با ممد آشتی کنی متین هم باهات اوکی میشه
چجوری پررو پررو یه شبه با من آشتی کردی اونم همینجوری
ارسلان: اِ
دیانا : 😂😂
دیانا :
همینجوری داشتم میخندیدم که یهو پرید بغلم
میخواستم چیزی بگم که جلو دهنمو گرفت
ارسلان : هیس هیچی نگو
توی همین حالت بودیم که دانیال بدون در و هیچی اومد تو اتاق
سریع ارسلان و کردمش زیر پتو
برق و زد که جلو چشمامو گرفتم
دیانا : خاموش کن اون بیصاحابو
ارسلانم که فقط اون زیر یه ریز بی صدا میخندید
دانیال چراغ و خاموش کرد که یه لگد زدم بهش
ارسلان : آییییی
دانیال : صدا چی بود؟
دیانا : هیچی بابا خیالاتی شدی
دانیال : ارسلان بوداما
دیانا : حرف مفت نزن
بلند شدم از جامو کردمش بیرون
دیانا : برو برو دیگه خوابت گرفته
همچین که دانیال رف بیرون و درو بستم ارسلان از زیر پتو اومد بیرون و همینجوری بی صدا میخندید
دیانا : هیس مرز
ارسلان : آخه اون لگد چی بود بیشور
دیانا : حقته
بیا از تختم پایین میخوام بخوابم
ارسلان : نچ
دیانا : میگم بیا پایین
ارسلان : نمیخوام
دیانا : 😐😐
ارسلان : خو بیا پیشم بخواب چی میشه؟
دیانا : 😐😐 ارسلان تا با لگد از اتاقم پرتت نکردم بیرون بیا پایین
ارسلان : خیلی حرف میزنیاااا انقد حرف نزن واِلا...
دیانا : واِلا چی؟ چیکار میخوای بکنی؟
ارسلان : هیچی لبات مال منه
۲۵.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.