پارت ۵۵
#پارت_۵۵
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان
ارسلان : لیوانو از دستش گرفتم
ارسلان : دستت درد نکنه
آب و خوردم و پاشدم که برم
دیانا : مامان بابات برگشتن؟
ارسلان : راستش....نه
دیانا : میخوای امشب و اینجا بخوابی
ارسلان : آخه..
دیانا : نترس بابا دانیال هس خونه
رفتم یه دست لباس از دانیال گرفتم
اومدم بیرون دیدم داره خونه رو تمیز میکنه
دیانا : خو تموم شد دیگه... شب بخیر
رف تو و اتاق و درو بست
گوشیم و نگاه کردم ساعت ۱ و ربع بود
آروم رفتم تا اتاق دیانا که دیدم بیداره یهو جیغ زد که دستمو گذاشتم رو دهنش
ارسلان : هیس بابا منم
دیانا : هوی تو اتاق من چیکار میکنی؟
ارسلان : هیچی خوابم نمیبرد
حال داری حرف بزنیم؟
دیانا : آره
گوشیش رو گذاشت کنار
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان
ارسلان : لیوانو از دستش گرفتم
ارسلان : دستت درد نکنه
آب و خوردم و پاشدم که برم
دیانا : مامان بابات برگشتن؟
ارسلان : راستش....نه
دیانا : میخوای امشب و اینجا بخوابی
ارسلان : آخه..
دیانا : نترس بابا دانیال هس خونه
رفتم یه دست لباس از دانیال گرفتم
اومدم بیرون دیدم داره خونه رو تمیز میکنه
دیانا : خو تموم شد دیگه... شب بخیر
رف تو و اتاق و درو بست
گوشیم و نگاه کردم ساعت ۱ و ربع بود
آروم رفتم تا اتاق دیانا که دیدم بیداره یهو جیغ زد که دستمو گذاشتم رو دهنش
ارسلان : هیس بابا منم
دیانا : هوی تو اتاق من چیکار میکنی؟
ارسلان : هیچی خوابم نمیبرد
حال داری حرف بزنیم؟
دیانا : آره
گوشیش رو گذاشت کنار
۵۳.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.