۲فصل.part6.the Dare truth.
داشتم همینجوری بهم نگاه میکردم ک در باز شد و جنی داخل اومد
_جونگ کوک شی ببین این لباسم خوشگله ؟
سرشو بلند کرد ک متوجه حضوره سیلویا شد
#سیلویا
بهم نگاه کرد و گفت
_تو اینجا چیکار میکنی سیلویا؟
همونجوری بهش نگاه کردم ک متوجه دسته جونگ کوک شد
_دستت چی شده کوکی اینجا چخبره؟
کوکی؟واقعا اینجوری صداش کرد؟هه
جونگ کوک بلند شد و گفت
_یکم عصابم خورد بود و اینجوری شد و سیلویا لطف کردو دستمو بام پیچی کرد چرا اینقد بزرگش میکنی جنی؟
جنی به من نگاه کرد و گفت
_سیلویا دنبالم بیا همین الان
و از اتاق بیرون رفت دنبالش رفتم تند تند به طبقه پایین رفت ک گمش کردم ی گوشه وایسادم تا ببینم کجاس ک همون لحظه ک انتظارشو نداشتم چندتا ضربه محکم به کمرم زد برگشتمو نگاش کردم ک متوجه شلاقه تو دستش شدم با درد کمرمو گرفتمو گفتم
_چیکار میکنی ؟ دیوونه شدی تو؟
با اخم گفت
_حقته تا تو دختره عوضی باشی ک نزدیکه کوکیه من نشی
دستشو آورد بالا تا دوباره ضربه بزنه ک تهیونگ دستشو گرفت
با عصبانیت گفت
_داری چیکار میکنی جنی؟
جنی گفت
_ولم کن باید این دختره عوضیو ادب کنم
ک همون لحظه جونگ کوک اومد و با داد گفت
_تمومش کن جنی این مسخره بازیا چیه؟
جنی برگشت و به کوک نگاه کرد و گفت
_ک..کوک
اومد جلو به من نگاه کرد و روبه ی خدمتکار گفت
_سیلویا ببر اتاقش و وسایل لازمم ببرید و درمانش کنید
خدمتکاری اومد دستمو گرفت و منو به طبقه بالا برد به اتاق ک رسیدیم روی تخت نشستم و ..
#جونگ کوک
به تهیونگ نگاه کردم و گفتم
_برو میخام تنها باهاش حرف بزنم
_ولی ..
با داد گفتم
_برووووووووووووو
عصبی از ما دور شد ک به طرفه جنی رفتم و شلاقو از دستش گرفتم و پرتش کردم اونور و گفتم
_حواست به کارایی ک میکنی باشه اون اینحا مهمونه فهمیدی؟
جنی با بغض نگام کرد و گفت
_ببخشید ددی من فقط ..
_نمیخواد دلیل بیاری حوصله بهونه هاتو ندارم
سرشو انداخت پایین ک به طرف طبقه بالا رفتم به اتاق سیلویا ک رسیدم بدون اینکه در بزنم رفتم داخل ک ..
_جونگ کوک شی ببین این لباسم خوشگله ؟
سرشو بلند کرد ک متوجه حضوره سیلویا شد
#سیلویا
بهم نگاه کرد و گفت
_تو اینجا چیکار میکنی سیلویا؟
همونجوری بهش نگاه کردم ک متوجه دسته جونگ کوک شد
_دستت چی شده کوکی اینجا چخبره؟
کوکی؟واقعا اینجوری صداش کرد؟هه
جونگ کوک بلند شد و گفت
_یکم عصابم خورد بود و اینجوری شد و سیلویا لطف کردو دستمو بام پیچی کرد چرا اینقد بزرگش میکنی جنی؟
جنی به من نگاه کرد و گفت
_سیلویا دنبالم بیا همین الان
و از اتاق بیرون رفت دنبالش رفتم تند تند به طبقه پایین رفت ک گمش کردم ی گوشه وایسادم تا ببینم کجاس ک همون لحظه ک انتظارشو نداشتم چندتا ضربه محکم به کمرم زد برگشتمو نگاش کردم ک متوجه شلاقه تو دستش شدم با درد کمرمو گرفتمو گفتم
_چیکار میکنی ؟ دیوونه شدی تو؟
با اخم گفت
_حقته تا تو دختره عوضی باشی ک نزدیکه کوکیه من نشی
دستشو آورد بالا تا دوباره ضربه بزنه ک تهیونگ دستشو گرفت
با عصبانیت گفت
_داری چیکار میکنی جنی؟
جنی گفت
_ولم کن باید این دختره عوضیو ادب کنم
ک همون لحظه جونگ کوک اومد و با داد گفت
_تمومش کن جنی این مسخره بازیا چیه؟
جنی برگشت و به کوک نگاه کرد و گفت
_ک..کوک
اومد جلو به من نگاه کرد و روبه ی خدمتکار گفت
_سیلویا ببر اتاقش و وسایل لازمم ببرید و درمانش کنید
خدمتکاری اومد دستمو گرفت و منو به طبقه بالا برد به اتاق ک رسیدیم روی تخت نشستم و ..
#جونگ کوک
به تهیونگ نگاه کردم و گفتم
_برو میخام تنها باهاش حرف بزنم
_ولی ..
با داد گفتم
_برووووووووووووو
عصبی از ما دور شد ک به طرفه جنی رفتم و شلاقو از دستش گرفتم و پرتش کردم اونور و گفتم
_حواست به کارایی ک میکنی باشه اون اینحا مهمونه فهمیدی؟
جنی با بغض نگام کرد و گفت
_ببخشید ددی من فقط ..
_نمیخواد دلیل بیاری حوصله بهونه هاتو ندارم
سرشو انداخت پایین ک به طرف طبقه بالا رفتم به اتاق سیلویا ک رسیدم بدون اینکه در بزنم رفتم داخل ک ..
۷.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.