the building infogyg پارت47
#the_building_infogyg #پارت47
سوک
من:میگم آچا میتونی به ریتسکا اعتماد
کنی بهش میخوایی بگی
آچا:چاره ای نداریم بعدم ریکابهم گفت
دیدم اومد سمتمون
ریتسکا:سلام..حالت بهتر آچا
آچا:سلام آره خوبم مرسی ریتسکا
معرفی میکنم یکی از دوستامو سوک
ریتسکا:خوشبختم سوک عزیزم
من:ممنونم ریتسکا همچنین
آچا:راستش ریتسکا ازت خواهش دارم
ریتسکا:اگه بتونم انجامش میدم
بردیمش سمت دیگه حیاط نشستیم
رویی چمن
من:ببین ریتسکا مامیخوایم تویی جشن که برای خوش آمد گویی برایی پادشاه ترتیب دادع شده در بریم اگه تو بتونی یه جوریی سر اون نگهبانایی دور دروازه رو گرم کنی عالی میشه
ریتسکا: ممکنه زیادنتونم سرشون گرم
کنم
من:درحد چند دیقه هم باشه اشکالی
نداره فقط ما بتونیم فرار کنیم
ریتسکا:باشه سعی میکنم!
من:راستی ریتسکا توچرا ازماها
استفاده نمیکنی!مثل بقیه خوناشاما
نیستی
ریتسکا:منم اوایل مثل تک تک همین خوناشاما فک میکردم مانژاد برتریم اما
وقتی بابرادرم به دنیایی شماها اومدیم
دیدم خیلی تغییر کرد فهمیدم چقدر
راجبتون اشتباه میکردم اینارو مدیون
نامجونم راستش پشیمونم چرا از اول
باانسانها آشنا نشدم
لبخندی زدم آچا درست میگه ریتسکا
فرق میکرد
آچا:ریتسکا ازت خیلی ممنونم نمیدونی چه کمک بزرگی بهمون داری میکنی
ریتسکا:اما آچا من شک دارم تو بتونی
از اون دروازه بری!
من:0_0منظورت چیه
آچا:ریتسکا فک میکنه شخص خاص
نمیتونه ازاون دروازه رد بشه برایی همین چون اون موقع نمیدونستیم
بعدم طلسم نبود از هردو طرف رفت
وبازگشت آزاد بود
من:یعنی میخوایی بگی احتمال...
ریتسکا:آره ولی نباید به دوستایی
دیگت بگی
من:آخه چطوری
آچا لبخندی زد بهم اون داره ازما تواین دنیایی دیگه محافظت میکنه چون خودش مقصر میدونه
||*||*||*||*||*||*||*||*||*||*||*||*
جیهوپ
من:پوف تمومی نداره مثل اینکه
چان:دو دیقه فکت نجنبه نمیشه نه!
من:نوچ میگم چان بریم پیش
آچاوسوک حرص آچا رو دربیارم بخندم
چان:مگه کرم داری آخه!بعدم مگه تو
کتابخونه نمیخواستی بری برو
من:آخ آره میرم زودی میام گریه نکنیا
چان:بچه پرو
به سرعت به سمت قسمت ممنوعه
رفتم خودشه افراد کشته شده عمارت
هو اونطوری که از شواهد ومدارک
پیداس عمارت خاندان هو دریک آتش
سوزی می سوزه وافراد اون عمارت هم میمیرن اما از بچه اون خاندان خبری نیس تابه حال هوسوک فرزند عمارت تا حالا پیدا نشده یا مرده اس
من:هع منو گمشده مرده فرض کردن به محض فهمیدن کی اینکار کرده خودم میکشمش
سوک
من:میگم آچا میتونی به ریتسکا اعتماد
کنی بهش میخوایی بگی
آچا:چاره ای نداریم بعدم ریکابهم گفت
دیدم اومد سمتمون
ریتسکا:سلام..حالت بهتر آچا
آچا:سلام آره خوبم مرسی ریتسکا
معرفی میکنم یکی از دوستامو سوک
ریتسکا:خوشبختم سوک عزیزم
من:ممنونم ریتسکا همچنین
آچا:راستش ریتسکا ازت خواهش دارم
ریتسکا:اگه بتونم انجامش میدم
بردیمش سمت دیگه حیاط نشستیم
رویی چمن
من:ببین ریتسکا مامیخوایم تویی جشن که برای خوش آمد گویی برایی پادشاه ترتیب دادع شده در بریم اگه تو بتونی یه جوریی سر اون نگهبانایی دور دروازه رو گرم کنی عالی میشه
ریتسکا: ممکنه زیادنتونم سرشون گرم
کنم
من:درحد چند دیقه هم باشه اشکالی
نداره فقط ما بتونیم فرار کنیم
ریتسکا:باشه سعی میکنم!
من:راستی ریتسکا توچرا ازماها
استفاده نمیکنی!مثل بقیه خوناشاما
نیستی
ریتسکا:منم اوایل مثل تک تک همین خوناشاما فک میکردم مانژاد برتریم اما
وقتی بابرادرم به دنیایی شماها اومدیم
دیدم خیلی تغییر کرد فهمیدم چقدر
راجبتون اشتباه میکردم اینارو مدیون
نامجونم راستش پشیمونم چرا از اول
باانسانها آشنا نشدم
لبخندی زدم آچا درست میگه ریتسکا
فرق میکرد
آچا:ریتسکا ازت خیلی ممنونم نمیدونی چه کمک بزرگی بهمون داری میکنی
ریتسکا:اما آچا من شک دارم تو بتونی
از اون دروازه بری!
من:0_0منظورت چیه
آچا:ریتسکا فک میکنه شخص خاص
نمیتونه ازاون دروازه رد بشه برایی همین چون اون موقع نمیدونستیم
بعدم طلسم نبود از هردو طرف رفت
وبازگشت آزاد بود
من:یعنی میخوایی بگی احتمال...
ریتسکا:آره ولی نباید به دوستایی
دیگت بگی
من:آخه چطوری
آچا لبخندی زد بهم اون داره ازما تواین دنیایی دیگه محافظت میکنه چون خودش مقصر میدونه
||*||*||*||*||*||*||*||*||*||*||*||*
جیهوپ
من:پوف تمومی نداره مثل اینکه
چان:دو دیقه فکت نجنبه نمیشه نه!
من:نوچ میگم چان بریم پیش
آچاوسوک حرص آچا رو دربیارم بخندم
چان:مگه کرم داری آخه!بعدم مگه تو
کتابخونه نمیخواستی بری برو
من:آخ آره میرم زودی میام گریه نکنیا
چان:بچه پرو
به سرعت به سمت قسمت ممنوعه
رفتم خودشه افراد کشته شده عمارت
هو اونطوری که از شواهد ومدارک
پیداس عمارت خاندان هو دریک آتش
سوزی می سوزه وافراد اون عمارت هم میمیرن اما از بچه اون خاندان خبری نیس تابه حال هوسوک فرزند عمارت تا حالا پیدا نشده یا مرده اس
من:هع منو گمشده مرده فرض کردن به محض فهمیدن کی اینکار کرده خودم میکشمش
۶.۴k
۲۹ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.