پارت پنجاه و هفتم
پارت پنجاه و هفتم
رمان دیدن دوباره ی تو
بالاخره رسیدیم خونه.....
از شروین خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه...
در خونه رو باز کردم و بدون هیچ حرفی رفتم سمت اتاقم...
حتی به مامان و بابا هم سلام نکردم... چون واقعا حالم خوب نبود...... #شروین
ستاره جواب سوالم رو نداد...
نمطدونم چرا ولی مثل اینکه حالش زیاد خوب نبود.....
وقتی رفتم خونه.... نمیدونم چرا.. ولی احساس خیلی بدی می کردم.....
سرم بد جور درد می کرد ... چون مثل همیشه نه مامان بودش نه بابا.... یه مسکن خوردم... و رفتم تو اتاق... خودم و پرت کردم رو تخت .... خیلی خسته بودم.. ولی مگه میشد از فکر ستاره اومد بیرون....
با خستگیه زیاد از جام بلند شدم.....
رفتم تو حموم تا یه دوش بگیرم ... بلکه یه کم از خستگیم کم شه....
رفتم تو حموم.....
آب سرد رو باز کردم.... چون آب سرد همیشه سر درد من رو آروم می کرد.........
اولش تا آب سرد بهم خرد بیس متر پریدم اونور تر.... ولی کم کم بهش عادت کردم.......
از حموم اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدم ......
حال سشوار کردن موهام رو نداشتم برا همین فورا خوابیدم....
رمان دیدن دوباره ی تو
بالاخره رسیدیم خونه.....
از شروین خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه...
در خونه رو باز کردم و بدون هیچ حرفی رفتم سمت اتاقم...
حتی به مامان و بابا هم سلام نکردم... چون واقعا حالم خوب نبود...... #شروین
ستاره جواب سوالم رو نداد...
نمطدونم چرا ولی مثل اینکه حالش زیاد خوب نبود.....
وقتی رفتم خونه.... نمیدونم چرا.. ولی احساس خیلی بدی می کردم.....
سرم بد جور درد می کرد ... چون مثل همیشه نه مامان بودش نه بابا.... یه مسکن خوردم... و رفتم تو اتاق... خودم و پرت کردم رو تخت .... خیلی خسته بودم.. ولی مگه میشد از فکر ستاره اومد بیرون....
با خستگیه زیاد از جام بلند شدم.....
رفتم تو حموم تا یه دوش بگیرم ... بلکه یه کم از خستگیم کم شه....
رفتم تو حموم.....
آب سرد رو باز کردم.... چون آب سرد همیشه سر درد من رو آروم می کرد.........
اولش تا آب سرد بهم خرد بیس متر پریدم اونور تر.... ولی کم کم بهش عادت کردم.......
از حموم اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدم ......
حال سشوار کردن موهام رو نداشتم برا همین فورا خوابیدم....
۱۲۵.۱k
۲۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.