معجزه عشقپایان تب ابدی
معجزه عشق:پایان تب ابدی
شب اوج نقره فام.کیونگ در آستانه فروپاشی بود تبش آنقدر بالا رفته که سایه های خودش میسوختند.اون را به دریاچه قدیمی بردم،جایی که آب هایش قرن ها پیس توسط فرشتگان عاشق متبرک شده اند.
با چشمانی پر از اشک و درد،کیونگ را دآغوش گرفتم و به سمت چشمه رفتم
"میدونی چرا اینجا رو انتخاب کردم؟چون افسانه ها میگن..... اگه کسی با قلبی شکسته اما عشقی خالص این آب رو لمس کنه، هر درِد ابدی رو درمان می کنه."
کیونگ،با بدنی که از تب میلرزید،به چشمانم خیره شد:
"سرا.... من نمی خوام امید کاذب بدی. این تب قسمت منه، مثل زخم های جنگ"
دستمو رو قلبش گزاشتم:
"نه. زخم ها یادگارن، ولی این تب تنبیهیه که نباید تحملش کنی! من همینجا نشستم تا ثابت کنم اشتباه میکنی..."
کیونگ را کاملا درآب فروبردم.نوِرآب به شدت درخشید انگار تمام ستاره های آسمان در دریاچه جمع شده بود
بدن کیونگ یک دفعه سرد شد. تب، مثل مه ای که با آفتاب محو شود، ناپدید گشت.
زخم های سایه ای روی پوستش هم از بین رفت.
کیونگ اولین نفسی که کشید، بدون درد بود.چشمانش پر از تعجب بود:
"سرا... دیگه نمی سوزم."
"میدونی چرا درمان شدی؟ چون من دیگه نمیترسم. نمیترسم که تو ضعیف بشی، یا من شکست بخورم....عشق بدون ترس تنها معجزه ی واقعیه."
کیونگ دستمو فشار داد: "حالا که تب رفته... می تونم راحت بغلت کنم؟"
"فقط اگه قول بدی دیگه خودتو به مردن ندی!"
شب اوج نقره فام.کیونگ در آستانه فروپاشی بود تبش آنقدر بالا رفته که سایه های خودش میسوختند.اون را به دریاچه قدیمی بردم،جایی که آب هایش قرن ها پیس توسط فرشتگان عاشق متبرک شده اند.
با چشمانی پر از اشک و درد،کیونگ را دآغوش گرفتم و به سمت چشمه رفتم
"میدونی چرا اینجا رو انتخاب کردم؟چون افسانه ها میگن..... اگه کسی با قلبی شکسته اما عشقی خالص این آب رو لمس کنه، هر درِد ابدی رو درمان می کنه."
کیونگ،با بدنی که از تب میلرزید،به چشمانم خیره شد:
"سرا.... من نمی خوام امید کاذب بدی. این تب قسمت منه، مثل زخم های جنگ"
دستمو رو قلبش گزاشتم:
"نه. زخم ها یادگارن، ولی این تب تنبیهیه که نباید تحملش کنی! من همینجا نشستم تا ثابت کنم اشتباه میکنی..."
کیونگ را کاملا درآب فروبردم.نوِرآب به شدت درخشید انگار تمام ستاره های آسمان در دریاچه جمع شده بود
بدن کیونگ یک دفعه سرد شد. تب، مثل مه ای که با آفتاب محو شود، ناپدید گشت.
زخم های سایه ای روی پوستش هم از بین رفت.
کیونگ اولین نفسی که کشید، بدون درد بود.چشمانش پر از تعجب بود:
"سرا... دیگه نمی سوزم."
"میدونی چرا درمان شدی؟ چون من دیگه نمیترسم. نمیترسم که تو ضعیف بشی، یا من شکست بخورم....عشق بدون ترس تنها معجزه ی واقعیه."
کیونگ دستمو فشار داد: "حالا که تب رفته... می تونم راحت بغلت کنم؟"
"فقط اگه قول بدی دیگه خودتو به مردن ندی!"
- ۱۰۵
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط