اینم پارت چهار قراره به خاطر تولد نامی با تاخیر تا پارت 9
اینم پارت چهار قراره به خاطر تولد نامی با تاخیر تا پارت 9 براتون بزارم حمایت بشههههع. واینکه لذت ببریدددد
𝒑𝒂𝒓𝒕4
دلتنگش بودم ولی ...
این تهیونگ بود که منو میترسوند ...
ته: انتظار نداشتم انقدر زود بیای
...: چند روز مرخصی گرفتم ... چه خبر هیونگ ...؟
ته: جیمین وقتی یه سال ازم بزرگتری چرا هیونگ صدام میکنی ؟
..(جیمین)..: اخه کوچول تر میزنم (خندید) مگه نه ا/ت
ناخوداگاه خندیدم که نگاه سنگین ته باعث شد جو دوباره سنگین شه ....
چشمکای مسخره جیمین باعث میشد مدام کنترولمو از دست بدم و هر بار سریع خودمو جمع میکردم .....
این خنده های ریز از چشم هیچ کس دور نموند .....
مردا بلند شدن و رفتن حیاط تا شامو تو فضای باز حاضر کنن ...
منم از این فرصت استفاده کردمو رفتم اتاق جیمین ...
چون میدونم تو حیاطه خیالم راحت بود ....
همون عطر دیوونه کنندش....
لعنتی خیلی خوشبوعه ....
کیف لوازم ارایشمو باز کردم تا ارایشمو تمدید کنم ....
رژ لب گلبهی رنگی رو برداشتمو رو لبم کشیدم که همزمان در اتاق باز شد و منم از حولم دستم خط خورد ....
خود جیمینم با دیدنم شوکه شد و در جا چهرش رنگ دیگه ای گرفت ....
لبای پفکیشو به دندون گرفت و با شیطنت خاصی در اتاقو بست....
+ا.. جی...جیمیناا ....
جیمین: ا ... آا/.... ا/تتت شی
+مسخره (خندیدم)
دستشو رو کمرم گذاشت و سمت خودش چرخوند ...
سرمو یکم کج کردمو با شیطنت نگاه کردم که صدادار خندید ...
دستشو قاب صورتم کرد ....
انگشتاشو گوشه لبم میکشید و رزی که رو لب و لوچم بود و پاک میکرد ....
کم کم فاصله بینمون کم و کم تر میشد ....
در با شدت باز شد ....
لونا: حححححححح بببشییییید خدافزززز
جیمین: عووووووووف
برای کمتر ضایع شدن با موهام ور میرفتم ....
جیمین: عین داداشمه ... یه خواهر بیشتر ندارم اونم شده عین اون ....
+(خندیدم) آی خیلی بد شد .....
جیمین: هیییس ... نمیتونی در بری مادمازل .....
و لبای نرمش رو لبام نشست .....
..........................
((تهیونگ))
لونا: عوف اره واییی جیمین پارم میکنه ته نزاریاااا ...
ته: همو بوسیدن ؟
لونا: (هر دو دستشو غنچه کرد ) ارههههه اینجوری اروم اروم رفتن جلو و .........
ته: (داد زد) لونا این چیه پوشیدییییی؟؟ چرا انقدر جلفه ؟؟؟ چیز بهتری نبود بپوشی؟
لونا: هن؟!
ته: نمیتونم درکتون کنم ... نمیتونم دخترارو درک کنم چرا همتون لنگه همین
لونا : وا :| ... اینجا جز تو و جیمین پسر دیگه ای نیست اونم که هردوتون داداشمین :||||
ته: با من بحث نکننن ...
لونا: اعععع چرااا سر من دادددد میزنیییییی
لونا با حرص ازم دور شد ....
نباید حرصمو سر اون خالی میکردم ....
دستمو بین موهام بردمو با حرص بینش حرکت دادم ...
در اتاق جیمین باز شد و هردوشون باهم از اتاق خارج شدن ....
••همه چی حاضرهههه ؟ نمیاینننن؟؟؟؟
همگی سر میز نشستیم ...
ا/ت کنار جیمین و درست رو به روی من نشست ....
+لونا ... چیزی شده ؟!
نگاهم سمت خواهر کوچولوم چرخید که یه لباس یقه اسکی پوشیده بود....
اهی از گندی که زدم کشیدم ....
دلشو شکستم ...
لونا: نه ... سردم بود واسه همون :)
نگاه کوتاهی بهم کرد و به بشقابش خیره شد .....
جیمین: بشقابتو بده به من
+خودم میریزم
جیمین: ترشی دوست داری نه ؟! پس زیاد میریزم همشو بخور :)
+(خندیدم) باشه باشه ....
چرا دارم حرص میزنم وقتی انقدر با هم خوبن ...
ولی ... دست خودم نیست ....
اینو میشد از دستای مشت شدم فهمید ...
جیمین: ته ته ... همه چی مرتبه ؟!
ته: اوهوم :)
لبخندی زدو ادامه داد ....
ته: جیمینا
جیمین: هوم
ته: خوشحالم اومدی خونه :)
لبخندش پررنگ تر شد ....
𝒑𝒂𝒓𝒕4
دلتنگش بودم ولی ...
این تهیونگ بود که منو میترسوند ...
ته: انتظار نداشتم انقدر زود بیای
...: چند روز مرخصی گرفتم ... چه خبر هیونگ ...؟
ته: جیمین وقتی یه سال ازم بزرگتری چرا هیونگ صدام میکنی ؟
..(جیمین)..: اخه کوچول تر میزنم (خندید) مگه نه ا/ت
ناخوداگاه خندیدم که نگاه سنگین ته باعث شد جو دوباره سنگین شه ....
چشمکای مسخره جیمین باعث میشد مدام کنترولمو از دست بدم و هر بار سریع خودمو جمع میکردم .....
این خنده های ریز از چشم هیچ کس دور نموند .....
مردا بلند شدن و رفتن حیاط تا شامو تو فضای باز حاضر کنن ...
منم از این فرصت استفاده کردمو رفتم اتاق جیمین ...
چون میدونم تو حیاطه خیالم راحت بود ....
همون عطر دیوونه کنندش....
لعنتی خیلی خوشبوعه ....
کیف لوازم ارایشمو باز کردم تا ارایشمو تمدید کنم ....
رژ لب گلبهی رنگی رو برداشتمو رو لبم کشیدم که همزمان در اتاق باز شد و منم از حولم دستم خط خورد ....
خود جیمینم با دیدنم شوکه شد و در جا چهرش رنگ دیگه ای گرفت ....
لبای پفکیشو به دندون گرفت و با شیطنت خاصی در اتاقو بست....
+ا.. جی...جیمیناا ....
جیمین: ا ... آا/.... ا/تتت شی
+مسخره (خندیدم)
دستشو رو کمرم گذاشت و سمت خودش چرخوند ...
سرمو یکم کج کردمو با شیطنت نگاه کردم که صدادار خندید ...
دستشو قاب صورتم کرد ....
انگشتاشو گوشه لبم میکشید و رزی که رو لب و لوچم بود و پاک میکرد ....
کم کم فاصله بینمون کم و کم تر میشد ....
در با شدت باز شد ....
لونا: حححححححح بببشییییید خدافزززز
جیمین: عووووووووف
برای کمتر ضایع شدن با موهام ور میرفتم ....
جیمین: عین داداشمه ... یه خواهر بیشتر ندارم اونم شده عین اون ....
+(خندیدم) آی خیلی بد شد .....
جیمین: هیییس ... نمیتونی در بری مادمازل .....
و لبای نرمش رو لبام نشست .....
..........................
((تهیونگ))
لونا: عوف اره واییی جیمین پارم میکنه ته نزاریاااا ...
ته: همو بوسیدن ؟
لونا: (هر دو دستشو غنچه کرد ) ارههههه اینجوری اروم اروم رفتن جلو و .........
ته: (داد زد) لونا این چیه پوشیدییییی؟؟ چرا انقدر جلفه ؟؟؟ چیز بهتری نبود بپوشی؟
لونا: هن؟!
ته: نمیتونم درکتون کنم ... نمیتونم دخترارو درک کنم چرا همتون لنگه همین
لونا : وا :| ... اینجا جز تو و جیمین پسر دیگه ای نیست اونم که هردوتون داداشمین :||||
ته: با من بحث نکننن ...
لونا: اعععع چرااا سر من دادددد میزنیییییی
لونا با حرص ازم دور شد ....
نباید حرصمو سر اون خالی میکردم ....
دستمو بین موهام بردمو با حرص بینش حرکت دادم ...
در اتاق جیمین باز شد و هردوشون باهم از اتاق خارج شدن ....
••همه چی حاضرهههه ؟ نمیاینننن؟؟؟؟
همگی سر میز نشستیم ...
ا/ت کنار جیمین و درست رو به روی من نشست ....
+لونا ... چیزی شده ؟!
نگاهم سمت خواهر کوچولوم چرخید که یه لباس یقه اسکی پوشیده بود....
اهی از گندی که زدم کشیدم ....
دلشو شکستم ...
لونا: نه ... سردم بود واسه همون :)
نگاه کوتاهی بهم کرد و به بشقابش خیره شد .....
جیمین: بشقابتو بده به من
+خودم میریزم
جیمین: ترشی دوست داری نه ؟! پس زیاد میریزم همشو بخور :)
+(خندیدم) باشه باشه ....
چرا دارم حرص میزنم وقتی انقدر با هم خوبن ...
ولی ... دست خودم نیست ....
اینو میشد از دستای مشت شدم فهمید ...
جیمین: ته ته ... همه چی مرتبه ؟!
ته: اوهوم :)
لبخندی زدو ادامه داد ....
ته: جیمینا
جیمین: هوم
ته: خوشحالم اومدی خونه :)
لبخندش پررنگ تر شد ....
۳.۸k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.