𝒑𝒂𝒓𝒕3
𝒑𝒂𝒓𝒕3
ته: (خم شد سمتم) کمربندتو ببند
+باشه باشه خودم میبندم فقط سریع حرکت کن ....
ته: چشم (خندید)
+نخند تههههه
و راه افتاد ....
در طول راه اهنگ گوش میدادیم ....
من تنها دختریم که میتونم اون لبخند مستطیلی رو ببینم .....
شاید چون دوست دختر برادرشم انقدر هوامو داره .....
هر چی که هست من ازش راضیم ....
اگه اون روز برسه که برگرده ام بازم دلم نمیخواد تهیونگ ازم فاصله بگیره
بهش عادت کردم ....
ته: به چی فکر میکنی ؟
یکم صدای اهنگو کم کرد
+هیچ
ته: پس حتما خیلی جذابم که اینهمه مدت بهم زل زدی نه ؟ :)
+دیوونه
بالاخره تو پارکینگ پارک کرد ....
اهنگی که تو ماشین پخش میشدو زمزمه میکرد ...
صداش تو فضای پارکینگ پیچیده بود ...
خیلی قشنگ میخوند ...
+خیلی قشنگ میخونی
ته: میدونم
+برو بابا .. لوس نشو ...
ته: خب ازم تعریف کردی منم جوابتو دادم دیگه ....
همینطور درحال حرف زدن به در خونه رسیدیم ...
زنگ درو زد ....
یکم بعد شخصی در رو باز کرد که زبونم بند اومد .....
وضع ته هم بهتر از من نبود ....
...: عشقم ؟ :)
+......... کی اومدی؟
...: مرسی من خوبم تو خوبی ؟ اره عزیزم منم دلم برات تنگ شده بود
+مسخره
یه قدم جلو اومد و بغلم کرد ...
محکم تو بغلش فشارم میداد پس به ناچار بغلش کردم ....
دلم براش تنگ شده بود اما چرا باید انقدر زود از سربازی برگرده ؟!
حالا که برگشته یه سری چیزا قراره عوض شه ....
....: هیونگگگگگ ...
بعد از من نوبت ته بود ....
تهیونگو تو اغوشش گرفت و چند جمله تو گوشش گفت ....
میشد رگای برجسته رو که ناشی از عصبانیت بود از تهیونگ دید .....
به داخل خونه هدایتمون کرد ...
پیش مامانم رفتمو یکم بعد همگی دور هم گرد اومدیم ....
ته: (خم شد سمتم) کمربندتو ببند
+باشه باشه خودم میبندم فقط سریع حرکت کن ....
ته: چشم (خندید)
+نخند تههههه
و راه افتاد ....
در طول راه اهنگ گوش میدادیم ....
من تنها دختریم که میتونم اون لبخند مستطیلی رو ببینم .....
شاید چون دوست دختر برادرشم انقدر هوامو داره .....
هر چی که هست من ازش راضیم ....
اگه اون روز برسه که برگرده ام بازم دلم نمیخواد تهیونگ ازم فاصله بگیره
بهش عادت کردم ....
ته: به چی فکر میکنی ؟
یکم صدای اهنگو کم کرد
+هیچ
ته: پس حتما خیلی جذابم که اینهمه مدت بهم زل زدی نه ؟ :)
+دیوونه
بالاخره تو پارکینگ پارک کرد ....
اهنگی که تو ماشین پخش میشدو زمزمه میکرد ...
صداش تو فضای پارکینگ پیچیده بود ...
خیلی قشنگ میخوند ...
+خیلی قشنگ میخونی
ته: میدونم
+برو بابا .. لوس نشو ...
ته: خب ازم تعریف کردی منم جوابتو دادم دیگه ....
همینطور درحال حرف زدن به در خونه رسیدیم ...
زنگ درو زد ....
یکم بعد شخصی در رو باز کرد که زبونم بند اومد .....
وضع ته هم بهتر از من نبود ....
...: عشقم ؟ :)
+......... کی اومدی؟
...: مرسی من خوبم تو خوبی ؟ اره عزیزم منم دلم برات تنگ شده بود
+مسخره
یه قدم جلو اومد و بغلم کرد ...
محکم تو بغلش فشارم میداد پس به ناچار بغلش کردم ....
دلم براش تنگ شده بود اما چرا باید انقدر زود از سربازی برگرده ؟!
حالا که برگشته یه سری چیزا قراره عوض شه ....
....: هیونگگگگگ ...
بعد از من نوبت ته بود ....
تهیونگو تو اغوشش گرفت و چند جمله تو گوشش گفت ....
میشد رگای برجسته رو که ناشی از عصبانیت بود از تهیونگ دید .....
به داخل خونه هدایتمون کرد ...
پیش مامانم رفتمو یکم بعد همگی دور هم گرد اومدیم ....
۴.۲k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.