فیک جداناپذیر پارت ۹۴
فیک جداناپذیر پارت ۹۴
از زبان ات
صبح با یه عالمه دردی که تو دلم و پاهام و... بود از خواب بیدار شدم تو بغل جونگ کوک بودم اصلا نا نداشتم یاد دیشب افتادم وای نه یعنی من دیگه دختر نیستم؟
خیلی درد دارم دارم از درد می میرم نباید عصبانیش می کردم که الان انقدر درد داشته باشم
هم درد داشتم هم گرسنم بود اصلا نمی تونستم حتی یه زره هم تکون بخورم خیلی درد داشتم حس کردم دستاش محکم تر دور کمرمو گرفتن
جونگ کوک: تکون نخور چون ممکنه دردت بگیره پس بزار هنوز بخوابم
ات: گشنمه
جونگ کوک: فقط یکم دیگه بزار بخوابم
ات: خواهش میکنم
بلند شد و منو گزاشت تو بغلش و زیر دلمو ماساژ میداد
جونگ کوک: بابت دیشب نتونستم خودمو کنترل کنم متاسفم
.....
جونگ کوک: ات خواهش می کنم باهام قهر نکن اینجوری بدون تو نمی تونم زندگی کنم باهام حرف بزن
.....
جونگ کوک: خیله خب نکنه دلت می خواد همون کاری رو که دیشب کردم الان هم باهات بکنم
داشت اشکم در می اومد که سرمو گرفت بالا و مجبورم کرد که نگاهش کنم
جونگ کوک: عههه نمی خوام دیگه اشکاتو ببینم پس دیگه حق نداری گریه کنی
ات: چرا این کارو باهام کردی؟ چرا چتری هامو کوتاه کردی؟ می دونی الان چقدر درد دارم حتی نمی تونم دیگه تموم بخورم
جونگ کوک: بهت گفتم که باید عواقبش رو بپردازی تقصیر خودت بود
تا خواستم از بغلش در بیام و بلند شم برم شدت درد تعادلم رو از دست دادم و افتادم تو بغلش
یعنی چی شده؟ جونگ کوک باهام چیکار کردی که دیگه نمی تونم حتی یه قدم کوچک بردارم حتی نمی تونم روی پاهام بایستم
جونگ کوک: به سونگمین میگم بیاد معاینت کنه پس خودم پرستاریت رو میکنم
بلندم کرد بردم پایین و نشست رو صندلی صبحانه خوری و منم نشوند رو پاهاش
برام لقمه می گرفت اما من رومو کردم اون طرف باهاش قهرم بخاطر اینکه کاری کرد که فلج شم و چتری هامو کوتاه کرد
جونگ کوک: ات عصبانیم نکن لقمه ای رو که برات میگیرمو بخور
اصلا حوصله ی بحث کردن باهاشو نداشتم پس لقمه هایی رو که برام میگرفت رو می خوردم
یدفه دیدم جنی و میلی ظاهر شدن از خجالت سرمو گرفتم پایین
جنی: فکر می کردم باهام دعوا تون شه ولی میبینم که ظاهراً خوب تونستین با این موضوع کنار بیان
میلی: چقدرم رمانتیک نگاشون کن فقط جونگ کوک براش لقمه میگیره
تا خواستم از رو پاهای جونگ کوک بلند شم از درد نزدیک بود بیوفتم رو زمین تعادلم رو از دست داده بودم که جونگ کوک به موقع گرفتتم
جنی و میلی سریع اومدن سمتمون
جنی: چی شده ات حالت خوبه؟
جونگ کوک: فقط تنبیهش کردم نگران نباش حالش خوب میشه به سونگمین میگم بیاد معاینش کنه
میلی و جنی نگاهای شیطنتی و خنده های ریزی بهمون می کردن
دلم می خواست بلند داد بزنم و خودمو خالی کنم اصلا حال و روزم خوش نبود
از زبان ات
صبح با یه عالمه دردی که تو دلم و پاهام و... بود از خواب بیدار شدم تو بغل جونگ کوک بودم اصلا نا نداشتم یاد دیشب افتادم وای نه یعنی من دیگه دختر نیستم؟
خیلی درد دارم دارم از درد می میرم نباید عصبانیش می کردم که الان انقدر درد داشته باشم
هم درد داشتم هم گرسنم بود اصلا نمی تونستم حتی یه زره هم تکون بخورم خیلی درد داشتم حس کردم دستاش محکم تر دور کمرمو گرفتن
جونگ کوک: تکون نخور چون ممکنه دردت بگیره پس بزار هنوز بخوابم
ات: گشنمه
جونگ کوک: فقط یکم دیگه بزار بخوابم
ات: خواهش میکنم
بلند شد و منو گزاشت تو بغلش و زیر دلمو ماساژ میداد
جونگ کوک: بابت دیشب نتونستم خودمو کنترل کنم متاسفم
.....
جونگ کوک: ات خواهش می کنم باهام قهر نکن اینجوری بدون تو نمی تونم زندگی کنم باهام حرف بزن
.....
جونگ کوک: خیله خب نکنه دلت می خواد همون کاری رو که دیشب کردم الان هم باهات بکنم
داشت اشکم در می اومد که سرمو گرفت بالا و مجبورم کرد که نگاهش کنم
جونگ کوک: عههه نمی خوام دیگه اشکاتو ببینم پس دیگه حق نداری گریه کنی
ات: چرا این کارو باهام کردی؟ چرا چتری هامو کوتاه کردی؟ می دونی الان چقدر درد دارم حتی نمی تونم دیگه تموم بخورم
جونگ کوک: بهت گفتم که باید عواقبش رو بپردازی تقصیر خودت بود
تا خواستم از بغلش در بیام و بلند شم برم شدت درد تعادلم رو از دست دادم و افتادم تو بغلش
یعنی چی شده؟ جونگ کوک باهام چیکار کردی که دیگه نمی تونم حتی یه قدم کوچک بردارم حتی نمی تونم روی پاهام بایستم
جونگ کوک: به سونگمین میگم بیاد معاینت کنه پس خودم پرستاریت رو میکنم
بلندم کرد بردم پایین و نشست رو صندلی صبحانه خوری و منم نشوند رو پاهاش
برام لقمه می گرفت اما من رومو کردم اون طرف باهاش قهرم بخاطر اینکه کاری کرد که فلج شم و چتری هامو کوتاه کرد
جونگ کوک: ات عصبانیم نکن لقمه ای رو که برات میگیرمو بخور
اصلا حوصله ی بحث کردن باهاشو نداشتم پس لقمه هایی رو که برام میگرفت رو می خوردم
یدفه دیدم جنی و میلی ظاهر شدن از خجالت سرمو گرفتم پایین
جنی: فکر می کردم باهام دعوا تون شه ولی میبینم که ظاهراً خوب تونستین با این موضوع کنار بیان
میلی: چقدرم رمانتیک نگاشون کن فقط جونگ کوک براش لقمه میگیره
تا خواستم از رو پاهای جونگ کوک بلند شم از درد نزدیک بود بیوفتم رو زمین تعادلم رو از دست داده بودم که جونگ کوک به موقع گرفتتم
جنی و میلی سریع اومدن سمتمون
جنی: چی شده ات حالت خوبه؟
جونگ کوک: فقط تنبیهش کردم نگران نباش حالش خوب میشه به سونگمین میگم بیاد معاینش کنه
میلی و جنی نگاهای شیطنتی و خنده های ریزی بهمون می کردن
دلم می خواست بلند داد بزنم و خودمو خالی کنم اصلا حال و روزم خوش نبود
۶۳.۳k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.