شیفت شب...
شیفت شب...
P18
"ویو کوک"
"توی این چند ساعت چشمام کلا رو ا.ت بود اما اون انگار اصلا منو نمیشناسه...همش چسبیده بود به اون تهیونگ! انگار فقط میخواست حرص منو در بیاره اگر فقط یک کلمه باهام حرف میزد..بغضم میشکست!"
"ویو ا.ت"
"امشب طوری رفتار کردم که بفهمه خیانت چقدر بده...من مثل اون رفتار نکردم! اون منو "هر*زه خیابونی"خطاب کرد...جلوی چشمای من اون زن رو بوسید..بخاطر اون سرم داد کشید! پس باید بفهمه چقدر درد بدیه که عشقت بهت خیانت کنه!"
"ویو بعد از شهربازی(جلوی کوکییی)"
تهیونگ: بیب..امشب خیلی خوش گذشت! البته به لطف شما...فرشته ی من!(بعد از جمله آخر دست ا.ت رو بوسید)
ا.ت: قابلی نداشت...ددی! به منم خیلی خوش گذشت!(لبخند)
"تهیونگ رفت دم گوش ا.ت..."
تهیونگ: ددی؟(بم)
ا.ت: ته خودت میدونی که چرا گفتم!
تهیونگ: اما این ددی خیلی دلش میخوا...
ا.ت: هیشششش! خب بچه ها...بریم؟(جمله بعد رو روبه اونها گفت)
کوک: من با شما نمیام..کمی کار دارم!(کتش و گرفت و رفت)
ببخشید دیر شد:)✨️🤐
P18
"ویو کوک"
"توی این چند ساعت چشمام کلا رو ا.ت بود اما اون انگار اصلا منو نمیشناسه...همش چسبیده بود به اون تهیونگ! انگار فقط میخواست حرص منو در بیاره اگر فقط یک کلمه باهام حرف میزد..بغضم میشکست!"
"ویو ا.ت"
"امشب طوری رفتار کردم که بفهمه خیانت چقدر بده...من مثل اون رفتار نکردم! اون منو "هر*زه خیابونی"خطاب کرد...جلوی چشمای من اون زن رو بوسید..بخاطر اون سرم داد کشید! پس باید بفهمه چقدر درد بدیه که عشقت بهت خیانت کنه!"
"ویو بعد از شهربازی(جلوی کوکییی)"
تهیونگ: بیب..امشب خیلی خوش گذشت! البته به لطف شما...فرشته ی من!(بعد از جمله آخر دست ا.ت رو بوسید)
ا.ت: قابلی نداشت...ددی! به منم خیلی خوش گذشت!(لبخند)
"تهیونگ رفت دم گوش ا.ت..."
تهیونگ: ددی؟(بم)
ا.ت: ته خودت میدونی که چرا گفتم!
تهیونگ: اما این ددی خیلی دلش میخوا...
ا.ت: هیشششش! خب بچه ها...بریم؟(جمله بعد رو روبه اونها گفت)
کوک: من با شما نمیام..کمی کار دارم!(کتش و گرفت و رفت)
ببخشید دیر شد:)✨️🤐
۱۴.۰k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.